گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد شانزدهم
تمجيد ابوحنيفه‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام
و چون‌ از أبوحنيفه‌ استفتا كردند دربارة‌ مردي‌ كه‌ وصيّت‌ نموده‌ بود براي‌ امام‌، و قيدي‌ هم‌ ذكر نكرده‌ بود، يعني‌ امام‌ با وصف‌ اطلاق‌. ابوحنيفه‌ جواب‌ داد: آن‌ وصيّت‌ براي‌ جعفر بن‌ محمد مي‌باشد. و اين‌ فتوي‌ إعلاني‌ است‌ از جانب‌ ابوحنيفه‌ كه‌ امام‌ صادق‌ را امام‌ فريد در عصر خود مي‌داند.

آري‌ آن‌ دو سالي‌ كه‌ به‌ سبب‌ آن‌، نعمان‌ بن‌ ثابت‌(ابوحنيفه‌) زنده‌ شد و هلاك‌ نگرديد نبود مگر متمّم‌ ومكمّل‌ سالياني‌ پيش‌ از آن‌ كه‌ أبوحنيفه‌ در آنها فقه‌ شيعه‌ را مي‌آموخته‌است‌. و از همان‌ مكتب‌ ومدرسه‌ است‌ كه‌ كمر زيدبن‌علي‌ رابر خروجش‌ بر هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ بست‌ و پشتش‌ را قوي‌ ساخت‌. و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: به‌ محمد و ابراهيم‌(دو پسران‌ عبدالله‌ بن‌ حسن‌) در خروجشان‌ بر عليه‌ منصور ميل‌ داشت‌. و آنكه‌ زني‌ نزد وي‌ آمد و گفت‌: پسرش‌ اراده‌ دارد با اين‌ مرد خروج‌ نمايد - به‌ دنبال‌ خروج‌ ابراهيم‌ - و من‌ او را منع‌ مي‌كنم‌. ابوحنيفه‌ گفت‌: او را منع‌ مكن‌!

و ابوالفرج‌ اصفهاني‌ از أبواسحق‌ فَزاري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ آمدم‌ و بدو گفتم‌: آيا از خداوند پرهيز نمي‌كني‌؟! تو فتوي‌ دادي‌ كه‌ برادرم‌ با ابراهيم‌ خروج‌ كند و برادرم‌ كشته‌ شد!

ابوحنيفه‌ گفت‌: كشته‌ شدن‌ برادرت‌ بدان‌ گونه‌ كه‌ كشته‌ شده‌ است‌ معادل‌ با كشته‌ شدن‌ اوست‌ اگر در روز بَدْر كشته‌ مي‌شد، و شهادت‌ وي‌ با ابراهيم‌ بهتر است‌ براي‌ او از زندگاني‌!

اگر مَجْد و عظمت‌ مالك‌ آن‌ باشد كه‌ وي‌ بزرگترين‌ مشايخ‌ شافعي‌ است‌، و يا مَجْد و عظمت‌ شافعي‌ آن‌ باشد كه‌ بزرگترين‌ أساتيد ابن‌حنبل‌ است‌، و يا مَجْد و عظمت‌ اين‌ دو شاگرد آن‌ باشد كه‌ در نزد چنين‌ دو استاد و شيخي‌ فراگرفته‌اند بايد دانست‌ كه‌ شاگردي‌ و تتلمذ از امام‌ صادق‌ مي‌باشد كه‌ به‌ فقه‌ مذاهب‌ أربعة‌ اهل‌سنّت‌ خلعت‌ مجد و عظمت‌ را در بر كرده‌ و بر قامتشان‌ پوشانيده‌ است‌.

اما امام‌ صادق‌ مجد و عظمتش‌ قبول‌ زيادتي‌ و نقصان‌ را نمي‌كند. امام‌ مُبَلِّغ‌ است‌ براي‌ كافّة‌ مردمان‌. علمش‌ علم‌ جَدِّ او عليه‌السّلام است‌. امامت‌ مرتبة‌ اوست‌. و شاگردي‌ أئمّة‌ اهل‌ سنّت‌ از او، زيبائي‌ و حسن‌ منظري‌ است‌ نسبت‌ به‌ ايشان‌ به‌ واسطة‌ تقرّب‌ و نزديكي‌ با صاحب‌ مرتبه‌.

عمرو بن‌ عبيد(متوفّي‌ در سنة‌ 144) زعيم‌ معتزله‌ به‌ نزد امام‌ براي‌ مناظره‌ مي‌آيد. او همان‌ كس‌ است‌ كه‌ پس‌ از آنكه‌ أبوحنيفه‌ يكبار در أثناء مناظره‌ خنديد به‌ وي‌ گفت‌: اي‌ جوان‌ تو در مسأله‌اي‌ از مسائل‌ علم‌ سخن‌ مي‌گوئي‌ و مي‌خندي‌؟! ابوحنيفه‌ پس‌ از آن‌ در مدت‌ طول‌ عمر خود نخنديد. و همان‌ كس‌ است‌ كه‌ هر كس‌ وي‌ را مي‌ديد گمان‌ مي‌كرد: از دفن‌ پدر و مادرش‌ مراجعت‌ نموده‌ است‌.

چون‌ مناظرة‌ او با امام‌ خاتمه‌ يافت‌ به‌ امام‌ گفت‌:

هَلَكَ مَنْ سَلَبَكُمْ تُرَاثَكُمْ، وَ نَازَعَكُمْ فِي‌ الْفَضْلِ وَالْعِلْمِ .

«به‌ هلاكت‌ رسيده‌ است‌ كسي‌ كه‌ ميراثتان‌ را از شما ربوده‌ است‌، و در فضل‌ و علم‌ با شما منازعت‌ كرده‌ است‌!»

و پيشوا و مقتداي‌ علمي‌ خراسان‌: عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ حضور امام‌ مي‌آيد. و وي‌ امام‌ فقه‌ و يگانه‌ مرد شجاع‌ معركة‌ نبرد مي‌باشد. زماني‌ در نزد امام‌ شاگردي‌ كرده‌ است‌ و در نزد ابوحنيفه‌.

از امام‌ آموخته‌ است‌ چيزي‌ را كه‌ موجب‌ آن‌ شده‌ است‌ كه‌ در فتوح‌ اسلامي‌ شجاعت‌ها و شيرمردانگيهاي‌ خود را پنهان‌ بدارد، به‌ علّت‌ آنكه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ وي‌ به‌ جهت‌ او اين‌ نبردها و دلاوريها را انجام‌ مي‌دهد، بر احوال‌ او اطّلاع‌ دارد.[267]

بازگشت به فهرست

شعر عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ در مدح‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام
وي‌ راجع‌ به‌ امام‌ جعفر الصادق‌ عليه‌السّلام شعري‌ دارد كه‌ در آن‌ وارد است‌:

أنْتَ يَا جَعْفَرُ فَوْقُ الْـ مَدْحِ وَالْمَدْحُ عَنَاءْ 1

إنَّمَا اَلاشْرَافُ أرْضٌ وَ لَهُمْ أنْتَ سَمَاءْ 2

جَازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلَّدَتْهُ الانْبِيَاءْ[268] 3

1- «اي‌ جعفر تو برتر از آن‌ مي‌باشي‌ كه‌ تو را مدح‌ كنند. و كسي‌ كه‌ درصدد آن‌ برآيد كه‌ تو را مدح‌ گويد، خود را به‌ تكلّف‌ و زحمت‌ درافكنده‌ است‌.

2- همة‌ شريفان‌ جهان‌ حكم‌ زمين‌ پست‌ را دارند، و تو نسبت‌ به‌ ايشان‌ حكم‌ آسمان‌ رفيع‌ و عالي‌ رتبت‌ را.

3- كسي‌كه‌ او را پيامبران‌ به‌ دنيا آورده‌ باشند، از حَدّ مدح‌ و ستايش‌ تجاوز مي‌كند.»

بالجمله‌ اينك‌ كه‌ بحث‌ ما در اطراف‌ و جوانب‌ شخصيّات‌ أئمّة‌ أربعة‌ عامّه‌ كه‌ بدون‌ واسطه‌ و يا با واسطه‌ از شاگردان‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام به‌ حساب‌ مي‌آيند قرار گرفته‌ است‌، سزاوار است‌ بحثي‌ اجمالي‌ در ترجمة‌ احوال‌ اين‌ چهار تن‌ بنمائيم‌ سپس‌ در آراء و منهج‌ و مَمْشاي‌ آنان‌ بحث‌ كنيم‌:

بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ مالك‌ بن‌ انس‌ از ائمّة‌ فقه‌ عامّه‌
بحث‌ در پيرامون‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ بن‌ أبي‌عامر أصْبَحي‌ مَدَني‌

متتبّع‌ خبير سيد محمد باقر موسوي‌ خوانساري‌ در كتاب‌ «روضات‌» خود آورده‌ است‌: الاءمام‌ الرَّفيع‌ المقام‌ عِند المُنْتَحِلين‌ لِدين‌ الاءسْلاَم‌: أبوعبدالله‌ مالك‌ بن‌ أنَس‌ بن‌ أبي‌عامِر بن‌ عَمْرو الحارِثِ بن‌ عُثْمان‌ الاصْبَحِيّ المدني‌، و گفته‌ شده‌ است‌: الْقُرَشيّ التَّميمي‌[269] كسي‌ است‌ كه‌ لقب‌ مالكي‌ بدو انتساب‌ يافته‌ است‌، صاحب‌ كتاب‌ «الْمُوطَّأ» در فقه‌ احمدي‌، و يكي‌ از أئمّة‌ أربعه‌ براي‌ اهل‌ سنُّت‌ و جماعت‌ و اوَّلين‌ إعلان‌ كنندة‌ بدعت‌ عمل‌ به‌ رأي‌ در اين‌ امَّت‌. صاحب‌ «تاريخ‌ گزيده‌» پنداشته‌ است‌ كه‌ پدر وي‌ انَس‌ بن‌ مالك‌ مي‌باشد يكي‌ از ده‌ نفري‌ كه‌ پيغمبر 6 را خدمت‌ نموده‌اند، و اين‌ مرد خودش‌ از جملة‌ تابعين‌ اوَّلين‌، و اوَّلين‌ أئمّة‌ سنّت‌ و مقدّم‌ لشگريان‌ محدّثين‌ است‌.

و اين‌ كلام‌، سخن‌ غلط‌ آشكاري‌ است‌ از وي‌. چرا كه‌ اينك‌ تو را مطّلع‌ مي‌كنم‌ بر تاريخ‌ ولادت‌ و مرگ‌ او كه‌ با آن‌ ادّعا عادةً منافات‌ دارد. علاوه‌ بر آنكه‌ اگر اين‌ امر صحيح‌ بود البتّه‌ بسياري‌ از اربابان‌ كتب‌ رجال‌ و ترجمه‌ صريحاً آن‌ را ذكر مي‌نمودند.

بالجمله‌ ترجمة‌ احوال‌ او را ابن‌خلّكان‌ مورّخ‌ مشهور در كتابش‌ موسوم‌ به‌ «وفيات‌ الاعيان‌» ذكر كرده‌ است‌. و بعد از نام‌ او در صفت‌ او به‌ نحوي‌ كه‌ ما در صدر عنوان‌ آورديم‌ آورده‌ است‌ كه‌: او امام‌ دارالهجرة‌، و يكي‌ از أئمّة‌ أعلام‌ بوده‌ است‌. قرائت‌ را به‌ نحو عرض‌ از نافع‌ بن‌ أبي‌نعيم‌ فراگرفته‌، و از زُهْري‌ و نافع‌ غلام‌ عبدالله‌ عمر حديث‌ شنيده‌، و از أوزاعي‌ و يحيي‌ بن‌ سعيد روايت‌ كرده‌، و علم‌ را از ربيعة‌الرَّأي‌ اخذ نموده‌ است‌، و پس‌ از آن‌ با او نزد سلطان‌ فتوي‌ داده‌ است‌.

مالك‌ گفته‌ است‌: هر مردي‌ كه‌ من‌ از او علم‌ را أخذ نمودم‌ از دنيا نرفت‌ مگر آنكه‌ نزد من‌ آمد و از من‌ استفتاء نمود. تا آنكه‌ گويد:

و شافعي‌ گفته‌ است‌: محمد بن‌ حسن‌ به‌ من‌ گفت‌: كدام‌ يك‌ از آن‌ دو نفر أعلم‌ هستند؟! صاحب‌ ما يا صاحب‌ شما؟! يعني‌ أبوحنيفه‌ و مالك‌.

من‌ به‌ وي‌ گفتم‌: آيا از باب‌ انصاف‌ مي‌خواهي‌ پاسخ‌ دهم‌؟! گفت‌: بلي‌!

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ قرآن‌ كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما؟! گفت‌: بار پروردگارا! صاحب‌ شما!

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ سنَّت‌ كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما؟! گفت‌: بار پروردگارا! صاحب‌ شما![270]

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ گفتارها و قولهاي‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم از اصحاب‌ متقدّمين‌ او كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما! گفت‌: بارپروردگارا! صاحب‌ شما!

شافعي‌ گفت‌: بنابراين‌ چيزي‌ باقي‌ نمي‌ماند مگر قياس‌. و قياس‌ هم‌ نمي‌باشد مگر بر اين‌ چيزها! پس‌ بر چه‌ چيز قياس‌ مي‌كني‌؟!

تا آنكه‌ ابن‌ خَلَّكان‌ مي‌گويد: ولادت‌ مالك‌ سنة‌ نود و پنج‌ هجري‌ بود كه‌ سه‌ سال‌ در شكم‌ مادر بماند و در شهر ربيع‌ الاوّل‌ سنة‌ يكصد و هفتاد و نه‌ از دنيا رفت‌ و هشتاد و چهار سال‌ عمر نمود - انتهي‌.

و در «تاريخ‌ گزيده‌» آورده‌ است‌: او اوّل‌ امام‌ سنّت‌ بود و سه‌ سال‌ در رحم‌ مادر بماند، و عمرش‌ هشتاد سال‌ و در سنة‌ يكصد و هفتاد و نُه‌ بمرد، و در بقيع‌ مدفون‌ گرديد.[271]

و من‌ مي‌گويم‌: بعداً در ترجمة‌ احوال‌ أبوحنيفه‌ خواهد آمد كه‌ علّت‌ طول‌ توقّفش‌ در اين‌ مدّت‌ خارج‌ از عادت‌ چه‌ بوده‌ است‌؟! پس‌ انشاء الله‌ بايد ملاحظه‌ شود![272]

و ابن‌ جوزي‌ بنابر نقل‌ از وي‌ در كتاب‌ «شُذُورُ الْعُقُود» گويد: در سنة‌ يكصد و چهل‌ و هفت‌ به‌ جهت‌ فتوائي‌ كه‌ طبق‌ غرض‌ سلاطين‌ نبود داده‌ بود، هفتاد ضربه‌ تازيانه‌ خورد.

از حافظ‌ ابو عبدالله‌ حميدي‌ حكايت‌ شده‌ است‌ كه‌ قَعْنَبي‌ گفت‌: من‌ داخل‌ شدم‌ بر مالك‌ بن‌ أنس‌ در مرضي‌ كه‌ در آن‌ وفات‌ يافت‌، و بر او سلام‌ كردم‌ و پس‌ از آن‌ نشستم‌ و ديدم‌ كه‌ وي‌ گريه‌ مي‌كند. به‌ او گفتم‌: اي‌ أباعبدالله‌ سبب‌ گريه‌ات‌ چيست‌؟!

مالك‌ به‌ من‌ گفت‌: اي‌ پسر قَعْنَب‌، چرا من‌ گريه‌ نكنم‌؟! كيست‌ كه‌ در گريه‌ كردن‌ سزاوارتر از من‌ باشد؟! سوگند به‌ خدا دوست‌ مي‌داشتم‌ در عوض‌ هر مسأله‌اي‌ كه‌ در آن‌ به‌ رأي‌ خودم‌ فتوي‌ دادم‌ يكصد هزار شلاّق‌ مي‌خوردم‌، و من‌ در آن‌ كارهائي‌ كه‌ انجام‌ دادم‌ در گرفتاري‌ و ضيق‌ نبودم‌، و براي‌ من‌ گشايشي‌ بود! و اي‌ كاش‌ من‌ فتوي‌ به‌ رأي‌ نمي‌دادم‌ - يا جملاتي‌ مشابه‌ اينها.

وفات‌ مالك‌ در مدينه‌ بود، و در بقيع‌ مدفون‌ گشت‌.[273]

و اين‌ مرد از أئمّة‌ معصومين‌ ما - صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - مولانا الاءمام‌ جعفربن‌محمدالصّادق‌ عليه‌السّلام را ادراك‌ نموده‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ صاحب‌ «بحارالانوار» از حافظ‌ أبُونُعَيْم‌ اصفهاني‌ در كتاب‌ «حِلْيَةُالاولياء» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ وي‌ گفته‌ است‌: از امام‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام از أئمّة‌ أعلام‌ سنّت‌، مالك‌ بن‌ أنَس‌، و شُعْبَة‌ بن‌ حَجَّاج‌، و سُفْيان‌ ثَوْري‌ روايت‌ كرده‌اند. تا آنكه‌ صاحب‌ «بحار» مي‌گويد: و غير أبونعيم‌ گفته‌اند: از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام روايت‌ كرده‌اند مالك‌، و شافعي‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌، و أبُوأيُّوب‌ سَجِسْتَاني‌، و عُمَر بن‌ دينار، و احمد بن‌ حَنْبَل‌.

بازگشت به فهرست

تمجيد مالك‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام
و مالك‌ بن‌ أنس‌ گفته‌ است‌: مَا رَأتْ عَيْنٌ، وَ لاَ سَمِعَتْ اُذُنٌ، وَ لاَ خَطَرَ عَلَي‌ قَلْبِ بَشَرٍ أفْضَلُ مِنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ فَضْلاً وَ عِلْماً وَ عِبَادَةً وَ وَرَعاً .[274]

«هيچ‌ چشمي‌ نديده‌ است‌، و هيچ‌ گوشي‌ نشنيده‌ است‌، و بر دل‌ هيچ‌ بشري‌ خطور نكرده‌ است‌ كسي‌ كه‌ از جهت‌ فضل‌ و علم‌ و عبادت‌ و ورع‌ افضل‌ از جعفر الصّادق‌ بوده‌ باشد.»

و مالك‌ در بسياري‌ از اوقات‌ مُدَّعي‌ بود كه‌ از حضرت‌ استماع‌ روايت‌ نموده‌ است‌ و چه‌ بسا مي‌گفت‌: حديث‌ كرد براي‌ من‌ ثِقَه‌، و مرادش‌ امام‌ عليه‌السّلام بوده‌ است‌.

مالك‌ مي‌گويد: وقتي‌ ابوحنيفه‌ آمد تا از وي‌(يعني‌ از امام‌) استماع‌ حديث‌ نمايد و اين‌ در حالي‌ بود كه‌ أبوعبدالله‌ عليه‌السّلام تكيه‌ بر عصائي‌ نموده‌ مي‌خواست‌ بيرون‌ رود، ابوحنيفه‌ گفت‌: يابن‌ رسول‌ الله‌! هنوز عمرت‌ به‌ پايه‌اي‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ محتاج‌ به‌ عصا باشي‌!

امام‌ فرمود: آري‌ چنين‌ است‌ وليكن‌ اين‌ عصاي‌ رسول‌الله‌ است‌ كه‌ من‌ مي‌خواهم‌ بدان‌ تبرّك‌ جويم‌. ابوحنيفه‌ از جاي‌ خود جستن‌ كرد و گفت‌: يابن‌ رسول‌الله‌ من‌ آن‌ را ببوسم‌؟!

امام‌ صادق‌ آستين‌ خود را تا مرفق‌ بالا زد و گفت‌: سوگند به‌ خدا مي‌داني‌ تو كه‌: اين‌ ذراع‌، پوست‌ بدن‌ رسول‌ الله‌ مي‌باشد، و اين‌ مو از موهاي‌ اوست‌، آنها را نمي‌بوسي‌ و عصا را مي‌بوسي‌!

و ابوعبدالله‌ محدّث‌ در «رامش‌» ذكر كرده‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ از تلامذة‌ امام‌ بوده‌، و بدين‌ جهت‌ بني‌عباس‌ به‌ آن‌ دو احترام‌ نمي‌گذاردند. - انتهي‌.

در اينجا صاحب‌ «روضات‌» پس‌ از بيان‌ مالك‌ ادب‌ و احترامي‌ را كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام داشتند و اينكه‌ از او نقل‌ مي‌كند كه‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ من‌ مِخَدَّه‌ قرار مي‌دادند، و به‌ من‌ مي‌گفتند: يَا مَالِكُ إنِّي‌ اُحِبُّكَ، فَكُنْتُ أُسَرُّ بِذَلِكَ وَ أحْمَدُ اللهَ عَلَيْهِ «اي‌ مالك‌! من‌ حقّاً تو را دوست‌ دارم‌. و من‌ در برابر اين‌ سخن‌ مسرور مي‌شدم‌ و حمد خداوند را به‌ پاس‌ اين‌ محبّت‌ حضرت‌ بجاي‌ مي‌آوردم‌» و پس‌ از بيان‌ مالك‌ كيفيّت‌ احرام‌ و لبّيك‌ نگفتن‌ حضرت‌ را، و بعضي‌ از حالات‌ ديگر مي‌گويد:

بازگشت به فهرست

ردّ امام‌ كاظم‌ عليه‌السّلام احاديث‌ عامّه‌ را براي‌ عبدالله‌ بن‌ حسن‌
و محمد بن‌ حسن‌ صفّار در «بصائرالدَّرجات‌» با اسناد مُعَنْعَن‌ خود از محمد بن‌ فلان‌ واقفي‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ پسرعموئي‌ داشتم‌ كه‌ به‌ وي‌ حسن‌ بن‌ عبدالله‌ مي‌گفتند: او مرد زاهدي‌ بود، و از عُبَّاد اهل‌ زمانش‌ بيشتر عبادت‌ مي‌نمود، و سلطان‌ را ملاقات‌ مي‌كرد و چه‌ بسا با سلطان‌ با سخن‌ درشت‌ و سخت‌ به‌ جهت‌ موعظه‌ و أمر به‌ معروف‌ استقبال‌ مي‌نمود. و سلطان‌ هم‌ به‌ جهت‌ زهد و صلاحي‌ كه‌ وي‌ داشت‌ اين‌ برخوردهاي‌ ناهموار را از وي‌ تحمّل‌ مي‌كرد.

پيوسته‌ حال‌ اين‌ مرد چنان‌ بود تا روزي‌ امام‌ أبوالحسن‌ موسي‌ عليه‌السّلام داخل‌ مسجد شدند، و او را ديدند، و به‌ او نزديك‌ شدند و گفتند: اي‌ أبوعلي‌! من‌ چقدر دوست‌ دارم‌ اين‌ حالتي‌ را كه‌ تو در آن‌ مي‌باشي‌! و چقدر از تو شادان‌ و مسرور هستم‌، مگر آنكه‌ تو معرفت‌ نداري‌، برو و طلب‌ معرفت‌ كن‌!

مي‌گويد: من‌ عرض‌ كردم‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ معرفت‌ كدام‌ است‌؟!

فرمود: برو و فِقْه‌ ياد بگير، و طلب‌ حديث‌ كن‌! گفتم‌: از چه‌ كسي‌؟!

فرمود: از مالك‌بن‌أنَس‌ و از فقهاي‌ مدينه‌، و سپس‌ آن‌ حديث‌ را بر من‌ عرضه‌ كن‌!

عبدالله‌ بن‌ حسن‌ مي‌گويد: من‌ رفتم‌ و با ايشان‌ تكلّم‌ نمودم‌ و پس‌ از آن‌ حضور امام‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهماالسلام شرفياب‌ شدم‌، و آن‌ احاديث‌ را بر وي‌ خواندم‌. حضرت‌ همه‌اش‌ را إبطال‌ و إسقاط‌ نمود و سپس‌ فرمود: برو و طلب‌ معرفت‌ كن‌!

و اين‌ مرد مردي‌ بود كه‌ به‌ دين‌ خود اهتمام‌ داشت‌ و در تحصيل‌ حقيقت‌ عازم‌ و جازم‌ بود، و پيوسته‌ مترصّد حال‌ امام‌ موسي‌ الكاظم‌ ابوالحسن‌ عليه‌السّلام بود، تا هنگامي‌ كه‌ وي‌ به‌ سوي‌ زمين‌ زراعت‌ و باغي‌ كه‌ داشت‌ بيرون‌ رفت‌. او وي‌ را دنبال‌ كرد، و در بين‌ راه‌ به‌ او رسيد و به‌ او گفت‌: فدايت‌ شوم‌! من‌ در موقف‌ قيامت‌ بر عليه‌ تو در پيشگاه‌ خداوند احتجاج‌ مي‌كنم‌! تو مرا بر معرفت‌ دلالت‌ نما!

حضرت‌ امام‌ كاظم‌ عليه‌السّلام او را از اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام خبر دادند و فرمودند: پس‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم او بود. و او را از امر ابوبكر و عمر خبر دادند، و از حضرت‌ قبول‌ نمود.

سپس‌ گفت‌: بعد از اميرالمومنين‌ چه‌ كسي‌ بود؟!

حضرت‌ فرمود: الحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ تا به‌ خودش‌ منتهي‌ گرديد، و در اين‌ حال‌ ساكت‌ شد.

او گفت‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ، بنابراين‌ امام‌ در اين‌ عصر كيست‌؟!

حضرت‌ فرمود: اگر من‌ براي‌ تو بيان‌ كنم‌ آيا مي‌پذيري‌؟! گفت‌: آري‌ فدايت‌ شوم‌!

حضرت‌ فرمود: أنَا هُوَ! «من‌ هستم‌ امام‌ در اين‌ زمان‌!»

گفت‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ، آيا اثري‌ و نمونه‌اي‌ ارائه‌ مي‌دهي‌ تا آن‌ حجّت‌ من‌ بوده‌ باشد!

حضرت‌ فرمود: برو به‌ سوي‌ اين‌ شجره‌ - و اشاره‌ فرمود به‌ درخت‌ امّ غيلان‌ - و به‌ آن‌ بگو: موسي‌ بن‌ جعفر مي‌گويد: جلو بيا! مي‌گويد: رفتم‌ و گفتم‌ و سوگند به‌ خداوند كه‌ ديدم‌ آن‌ درخت‌ يكباره‌ از زمين‌ كنده‌ شد، و در برابر من‌ ايستاد.

حضرت‌ اشاره‌ فرمود به‌ درخت‌ و به‌ جاي‌ خود برگشت‌.

حسن‌ بن‌ عبدالله‌ به‌ امامت‌ حضرت‌ و أئمّة‌ طاهرين‌: ايمان‌ و اقرار آورد، و از اين‌ پس‌ ملازم‌ سكوت‌ شد، و هيچ‌ كس‌ وي‌ را بعداً نديد كه‌ تكلّم‌ كند. او قبل‌ از اين‌، روياهاي‌ حسنه‌ و خوابهاي‌ خوب‌ مي‌ديد، و نيز ديگران‌ براي‌ وي‌ مي‌ديدند، و از اين‌ پس‌ روياهاي‌ او به‌ كلّي‌ منقطع‌ گرديد.

شبانگاهي‌ كه‌ به‌ خواب‌ رفته‌ بود، در عالم‌ خواب‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام را در رويا و خواب‌ ديد، و از بريدن‌ خوابها و گسستن‌ روياها به‌ وي‌ شكايت‌ آورد.

حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ او گفتند: لاَتَغْتَمَّ فَإنَّ الْمُومِنَ إذَا رَسَخَ فِي‌ الاءيَمانِ رُفِعَ عَنْهُ الرُّويَا![275] «غمگين‌ مباش‌! چرا كه‌ مومن‌ چون‌ در ايمانش‌ راسخ‌ گردد، ديگر خواب‌ نمي‌بيند!»

بالجمله‌ از جمله‌ مناسبات‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ كه‌ ما آن‌ را در اينجا بالمناسبة‌ نقل‌ نموديم‌، حديث‌ دخول‌ عنوان‌ بصري‌ مي‌باشد بر مولانا الصّادق‌ عليه‌السّلام، و اقتباس‌ او نور حق‌ را از بركات‌ مجلس‌ شريفش‌ پس‌ از آنكه‌ مأيوس‌ گرديده‌ بود از طول‌ ممارست‌ با مالك‌ بن‌ أنَس‌ كه‌ چيزي‌ را منتفع‌ گردد.

اين‌ حديث‌ با تمام‌ خصوصيّاتش‌ در مجلد اوّل‌ از «بحارالانوار» نقلاً از خطّ شيخنا البهائي‌ از محمد بن‌ مكّي‌ شهيد؛ مذكور مي‌باشد، و من‌ أيضاً آن‌ را در كتاب‌ «كشكول‌» يافته‌ام‌. پس‌ لازم‌ است‌ آن‌ را ملاحظه‌ نمود، و خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ را بر اهتداء به‌ متابعت‌ رسول‌ و آل‌ رسول‌ سپاس‌ گفت‌.[276]

بازگشت به فهرست

تتمة‌ احوال‌ مالك‌ بن‌ انس‌
باري‌ در برخي‌ از كتب‌ اهل‌ سنَّت‌ نقلاً از حسيب‌ داوُدي‌ شان‌ آمده‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است‌: مالك‌ از جعفر روايت‌ نكرد تا زماني‌ كه‌ امر بني‌عباس‌ ظاهر گشت‌.

و از مُصْعَب‌ كوفي‌ شان‌ وارد است‌ كه‌: مالك‌ از جعفر روايت‌ نمي‌كند مگر آنكه‌ وي‌ را با كسي‌ ديگر ضميمه‌ نمايد.

و از واقدي‌ شهير آورده‌اند كه‌ او گفته‌ است‌: مالك‌ در مسجد مي‌آمد، و براي‌ نماز جمعه‌ و نماز جنازه‌ حاضر مي‌گرديد و عيادت‌ مريضان‌ مي‌كرد، و حقوق‌ را اداء مي‌نمود، و در مسجد جلوس‌ داشت‌، و اصحابش‌ در گِردش‌ مجتمع‌ بودند. سپس‌ جلوس‌ در مسجد را ترك‌ نمود و فقط‌ نماز را بجاي‌ مي‌آورد و مراجعت‌ مي‌كرد. سپس‌ تمام‌ اينها را ترك‌ نمود. نه‌ براي‌ نماز در مسجد حضور مي‌يافت‌، و نه‌ به‌ نماز جمعه‌ مي‌رفت‌، و نه‌ به‌ نزد كسي‌ كه‌ وي‌ را مي‌شناخت‌ مي‌رفت‌، و نه‌ حاجت‌ كسي‌ را برآورده‌ مي‌نمود و يارانش‌ بر همين‌ احوال‌ او را تحمّل‌ كردند تا بمرد. و چه‌ بسا از سبب‌ آن‌ از او سوال‌ مي‌نمودند و او در پاسخ‌ مي‌گفت‌: همه‌ كس‌ قدرت‌ آن‌ را ندارد كه‌ عذر خود را به‌ زبان‌ آورد.[277]

بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ ابوحنيفه‌
بحث‌ در پيرامون‌ ابوحنيفه‌: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ زُوطي‌

تَميمي‌ يكي‌ ديگر از أئمّة‌ اربعة‌ عامّه‌

سيد محمد باقر خوانساري‌ اصفهاني‌، همچنين‌ در كتاب‌ «روضات‌ الجنّات‌» آورده‌ است‌:

اوَّل‌ الائمّـة‌ الارْبَعَة‌ لِـهَذا النَّـاسِ، و امـام‌ أرْباب‌ الوَسْـوَسَةِ و الـرأي‌ و القيـاس‌،

أبوحنيفه‌ الكوفي‌ العراقيّ البغداديّ: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ زوطي‌، يا مرزبان‌،

يا طاوس‌ بن‌ هرمز ملك‌ بني‌ شَيْبان‌، مولاي‌ تميم‌ بن‌ ثَعْلَبَة‌ بن‌ عكاية‌.

وي‌ را شيخ‌ الطَّائفة‌ - عليه‌ الرّحمة‌ - در عِداد رجال‌ مولانا الصّادق‌ عليه‌السّلام بعد از تسمية‌ او به‌ عنوان‌ نعمان‌ بن‌ثابت‌ ابوحنيفه‌(تميمي‌ كوفي‌) از جهت‌ مولويّت‌ با آنان‌[278] بدون‌ آنكه‌ گفتاري‌ را بر اين‌ عبارت‌ بيفزايد ذكر نموده‌ است‌. و وي‌ همچنان‌ است‌ كه‌ شيخ‌ فرموده‌ است‌ به‌ اعتراف‌ جميع‌ اهل‌ المسَالك‌ و الممالك‌. زيرا كه‌ او از بركات‌ مجالس‌ آن‌ امام‌ معصوم‌ عليه‌السّلام به‌ آن‌ درجة‌ از فضل‌ موهوم‌، و اطّلاع‌ بر فنون‌ علوم‌ رسيده‌ است‌ اگر چه‌ بعد از آن‌، حقوق‌ روشن‌ و ذي‌ اهميّت‌ امام‌ را با جَفاء و ناسپاسي‌ پاداش‌ داد، و احسان‌ بسيار امام‌ را با إساءَه‌ و حَسَد و خيانت‌ و تغرير جبران‌ كرد. وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.[279]

و از عمر بن‌ حَمّاد نوة‌ أبوحنيفه‌ نقل‌ است‌ كه‌ گفت‌: جَدِّ وي‌: زُوطي‌ از اهل‌ كابل‌ طَخارستان‌ بوده‌ است‌.

پدر ثابت‌ بر فطرت‌ اسلام‌ و معرفت‌ رحمن‌ متولد گرديد. و از اسمعيل‌ بن‌ حمّاد مذكور روايت‌ است‌ كه‌ او گفت‌: جدّ من‌ ابوحنيفه‌ نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ مرزبان‌ از اهل‌ فارس‌ بوده‌ است‌ و هيچ‌ كدام‌ از پدرانم‌ بَرده‌ نبوده‌اند.

و در «تاريخ‌ گزيده‌» آمده‌ است‌[280]: أبوحنيفه‌: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ طاوس‌ بن‌ هُرْمُزدْ ملك‌ بني‌شيبان‌ در بغداد در عهد منصور وفات‌ كرد.

و من‌ مي‌گويم‌: بعضي‌ گفته‌اند: در حبس‌ منصور در شهر رجب‌ سنة‌ يكصد و پنجاه‌ويك‌، و در محلّة‌ خيزرانيّه‌ كه‌ آنجا معروف‌ بود مدفون‌گشت‌. و مزار او را شَرَف‌الملك‌ أبوسعد مستوفي‌ در دولت‌ ملكشاه‌ سلجوقي‌ تعمير نمود.

وي‌ هفت‌ نفر از صحابه‌ را ادراك‌ كرده‌ است‌. از آنانند: عبدالله‌ بن‌ أبي‌ أوْفَي‌، و جابر بن‌ عبدالله‌ انصاري‌، و أنَس‌ بن‌ مالك‌ تا آخر آنچه‌ كه‌ ذكر كرده‌ است‌. و در «صحيفة‌ الصَّفاء» ذكر كرده‌ است‌ كه‌ وي‌ عبدالله‌ بن‌ أبي‌أوفي‌ را ادراك‌ نموده‌ است‌ و از عِكْرَمَه‌ و نافِع‌ و عَطاء حديث‌ شنيده‌ است‌ و فقه‌ را از حَمَّاد بن‌ أبي‌سليمان‌ اخذ كرده‌ است‌.

و من‌ مي‌گويم‌: علم‌ اصول‌ را از شيطان‌ و هواي‌ نفس‌ طغيانگر داعي‌ به‌ سوي‌ آتش‌ و نيران‌ أخذ نموده‌ است‌.

سپس‌ مستوفي‌ از آمُدي‌ شهير نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: او در كتاب‌ «أبْكَار الافكار» در مقام‌ ترجمه‌ و تفسير مُرْجِئَه‌ و اصحاب‌ مقالات‌ آورده‌ است‌ كه‌: ايشان‌ أبوحنيفه‌ و اصحابش‌ را از مُرْجِئة‌ سنَّت‌ مي‌شمارند. و گفته‌ است‌: امَّا مُرْجِئه‌: ايشان‌ قائلند كه‌ عمل‌ از نيّت‌ و قصد موخّر مي‌باشد، و همچنين‌ قائلند كه‌: با وجود ايمان‌، معصيت‌ ضرري‌ نمي‌رساند، همان‌ طور كه‌ با كُفران‌، طاعت‌ سودي‌ نمي‌بخشد.

و به‌ جهت‌ التزامشان‌ بدين‌ دو نظريّه‌، آنان‌ را مُرْجِئَه‌ گويند. زيرا إرجاء در لغت‌ گاهي‌ به‌ معني‌ تأخير انداختن‌ آيد.

و من‌ مي‌گويم‌: از اين‌ قبيل‌ است‌ قوله‌ تعالي‌: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللهِ إمَّا يُعَذِّبُهُمْ أويَتُوبُ عَلَيْهِمْ .[281]

و زمخشري‌ در تفسير گفتار خداوند متعال‌: لاَيَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[282] آورده‌ است‌ كه‌: أبوحنيفه‌ در پنهاني‌ دأبش‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ نصرت‌ زيد بن‌ علي‌ بن‌ الحسین‌ علیه السلام دعوت‌ مي‌كرده‌ است‌، و اموال‌ به‌ سوي‌ وي‌ گسيل‌ مي‌داشته‌ است‌. تا آنكه‌ مي‌گويد: زني‌ به‌ أبوحنيفه‌ گفت‌: تو بودي‌ كه‌ اشاره‌ نمودي‌ تا پسر من‌ با ابراهيم‌ خروج‌ كند و پسر من‌ كشته‌ شد.

ابوحنيفه‌ به‌ او گفت‌: اي‌ كاش‌ من‌ بجاي‌ پسرت‌ بودم‌!

و من‌ مي‌گويم‌: و از اينجا به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: أبوحنيفه‌ در اصول‌ مذهب‌ زيدي‌ بوده‌ است‌. و گويا از اينجا مي‌باشد كه‌ زيديّه‌ با حَنَفِيّه‌ در فروع‌ شباهت‌ دارند به‌ استثناي‌ مسائل‌ قليلي‌ همان‌ طور كه‌ شريف‌ جُرجاني‌ در «شرح‌ مَواقِف‌» بدان‌ تصريح‌ نموده‌ و گفته‌ است‌: و أكثر زيديّه‌ افرادي‌ هستند مُقَلّد كه‌ در اصول‌، به‌ مذهب‌ اعتزال‌، و در فروع‌ به‌ مذهب‌ أبوحنيفه‌ رجوع‌ دارند مگر در مسائل‌ اندكي‌.

پس‌ از اين‌، صاحب‌ «صحيفة‌ الصَّفاء» مي‌گويد: ابوحنيفه‌ در مرَّات‌ عديده‌اي‌ بر أبوعبدالله‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام وارد شده‌ است‌، و امام‌ وي‌ را از عمل‌ به‌ قياس‌ نهي‌ كرده‌اند و با او مُحاجّه‌ نموده‌، و او را مُفْحَم‌ و منكوب‌ ساخته‌اند. احتجاجات‌ امام‌ در دو كتاب‌ «احتجاج‌»، و «علل‌ الشَّرايع‌» مذكور است‌.

و از جمله‌ سخنان‌ أبوحنيفه‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ مي‌گفته‌ است‌: علي‌ چنين‌ گفت‌ و من‌ چنان‌ مي‌گويم‌. و نيز از سخنان‌ اوست‌ كه‌: جعفر بن‌ محمد نمي‌داند و من‌ از او أعلم‌ مي‌باشم‌، به‌ علت‌ آنكه‌ من‌ با رجالي‌ ملاقات‌ و برخورد داشته‌ام‌ و از دهانشان‌ مطالبي‌ شنيده‌ام‌، امّا جعفر بن‌ محمد مردي‌ است‌ صَحَفي‌(يعني‌ علومش‌ فقط‌ از كتابها و نوشتنيها مي‌باشد.)[283]

چون‌ اين‌ كلام‌ به‌ امام‌ عليه‌السّلام رسيد، امام‌ خنديد و فرمود: لَعَنَهُ اللهُ! «خدايش‌ لعنت‌ كند» امّا در اينكه‌ گفته‌ است‌: من‌ مردي‌ هستم‌ صَحَفي‌، درست‌ است‌، من‌ صحيفه‌هاي‌ پدرانم‌ و صحف‌ ابراهيم‌ و موسي‌ را خوانده‌ام‌. تا آخر حديث‌.[284]

بازگشت به فهرست

اشعار منسوب‌ به‌ ابوحنيفه‌ در فضل‌ آل‌ رسول‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم
و مَيْبُدي‌ در شرح‌ ديوان‌، أبيات‌ ذيل‌ را از ابوحنيفه‌ دانسته‌ است‌:

حُبُّ الْيَهُودِ لآلِمُوسَي‌ ظَاهِرٌ وَ وِلاَوُهُمْ لِبَنِي‌ أخِيهِ بَادِي‌ 1

وَ إمَامُهُمْ مِنْ نَسْلِ هَرُونَ الاُولَي‌ بِهِمِ اقْتَدَوْا وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادِ 2

وَ كَذَا النَّصَارَي‌ يُكْرِمُونَ مَحَبَّةً لِمَسِيحِهِمْ نَجْراً مِنَ الاعْوَادِ 3

وَ مَتَي‌ تَوَالَي‌ آلَ أحْمَدَ مُسْلِمٌ قَتَلُوهُ أوْ شَتَمُوهُ بِالاءلْحَادِ 4

هَذَا هُوَ الدَّاءُ الْعُضَالُ لِمِثْلِهِ ضَلَّتْ حُلُومُ حَوَاضِرٍ وَ بَوَادِي‌ 5

لَمْ يَحْفَظُوا حَقَّ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ فِي‌ آلِهِ وَاللهُ بِالْمِرْصَادِ 6

1- «محبّت‌ يهود به‌ آل‌ موسي‌ آشكار است‌، و ولاء و گرايششان‌ به‌ پسران‌ برادر موسي‌ روشن‌ است‌.

2- امام‌ يهوديان‌ از نسل‌ هارون‌ مي‌باشد، آن‌ نسلي‌ كه‌ يهود به‌ آن‌ اقتداء كرده‌ و پيروي‌ نموده‌اند. و آري‌ از براي‌ هر قوم‌ و گروهي‌ بايد هدايت‌ كننده‌ و رهبري‌ وجود داشته‌ باشد.

3- و همچنين‌ مسيحيان‌ از روي‌ محبّت‌ به‌ مسيحشان‌ چوبهائي‌ را كه‌ به‌ شكل‌ صليب‌ مي‌تراشند اكرام‌ مي‌نمايند.

4- امَّا هر وقت‌ يك‌ نفر مسلمان‌، ولاي‌ خود را با آل‌ احمد قرار دهد وي‌ را مي‌كشند و يا شتم‌ و سبّ مي‌كنند به‌ واسطة‌ إلْحادي‌ كه‌ دارند و انحرافي‌ كه‌ در آنان‌ وجود دارد.

5- اين‌ است‌ آن‌ مرض‌ سخت‌ و غيرقابل‌ معالجه‌ كه‌ به‌ جهت‌ آن‌، عقلهاي‌ متمدّنين‌ و شهرنشينان‌ و عقلهاي‌ بيابانيها و روستائيان‌ همه‌ متحيّر و راه‌ خود را گم‌ كرده‌ است‌.

6- حفظ‌ ننمودند حقّ پيامبر آخرالزّمان‌ و خاتم‌ الرّسل‌ محمد را در آل‌ او، و خداوند هم‌ در كمينگاه‌ ستمگران‌ است‌.»

بازگشت به فهرست

مخالفتهاي‌ ابوحنيفه‌ با رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم
زَمْخَشري‌ در كتاب‌ «ربيع‌ الابرار» روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: اسمعيل‌ بن‌ حمّاد نوادة‌ أبوحنيفه‌ شنيد كه‌: يحيي‌ بن‌ أكثم‌ در دولت‌ مأمون‌، در عيبگوئي‌ جدّ او: ابوحنيفه‌ قدم‌ گذارده‌ است‌.

به‌ يحيي‌ گفت‌: آيا اين‌ جزاي‌ جَدِّ من‌ مي‌باشد كه‌ به‌ پاس‌ خدمتي‌ كه‌ به‌ تو كرده‌ است‌ به‌ او مي‌دهي‌؟!

يحيي‌ گفت‌: چطور و كدام‌ خدمت‌؟! نوادة‌ ابوحنيفه‌ گفت‌: به‌ جهت‌ آنكه‌ حَدّ را از لواط‌ كننده‌ برداشت‌، و شرب‌ نَبيذ را حلال‌ كرد.

و نيز زَمْخَشري‌ در باب‌ علم‌ از «ربيع‌ الابرار» ذكر كرده‌ است‌ كه‌: يوسف‌ بن‌ أسْباط‌ گفته‌ است‌: أبوحنيفه‌ در چهارصد حديث‌ يا بيشتر ردّ حديث‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم را نموده‌ است‌.

به‌ او گفتند: مثل‌ چه‌ حديثي‌؟! گفت‌: رسول‌ خدا فرمود در غنائم‌ جنگي‌ سهميّة‌ اسب‌ را دو برابر سهميّة‌ مرد قرار دهند.[285] ابوحنيفه‌ گفت‌: من‌ سهميّة‌ بهيمه‌ را بيشتر از سهميّة‌ مومن‌ قرار نمي‌دهم‌. و رسول‌ خدا شترها را در قرباني‌ مكّه‌(عمره‌ و يا حجّ) إشعار مي‌نمودند، ابوحنيفه‌ گفت‌: إشْعَار، مُثْلَه‌ مي‌باشد.[286] پيامبر فرمود: الْبَيِّعَانُ بِالْخِيَارِ مَالَمْ يَفْتَرِقَا. «خريدار و فروشنده‌ تا هنگامي‌ كه‌ از مجلس‌ بيع‌ از يكديگر جدا نشده‌اند، حقّ فسخ‌ معامله‌ را دارند.» أبوحنيفه‌ گفت‌: إذَا وَجَبَ الْبَيْعُ فَلاَ خِيَارَ . «چون‌ عقد بيع‌ واقع‌ شد ديگر حقّ فسخ‌ نمي‌باشد.»

پيامبر چون‌ ارادة‌ سفر مي‌نمود، در اينكه‌ كداميك‌ از زنها را با خود همراه‌ ببرد قرعه‌ مي‌كشيد، و اصحاب‌ آن‌ حضرت‌ نيز قرعه‌ مي‌كشيدند. أبوحنيفه‌ گفت‌: قُرعه‌ قمار مي‌باشد.[287]

و سيد مرتضي‌ در «الْفُصُول‌» كه‌ از كتاب‌ «العُيُون‌ وَالْمَحاسِن‌» شيخ‌ مفيد گرفته‌ شده‌ است‌ گويد كه‌ شيخ‌[288] در محضر أكابر عبّاسيّون‌ و شيوخ‌ حنفيّه‌ گفت‌:

اين‌ است‌ أبوحنيفه‌ كه‌ مي‌گويد: اگر مردي‌ مادرش‌ را به‌ عقد نكاح‌ خود درآورد با آنكه‌ مي‌داند او مادرش‌ مي‌باشد، حَدّ از او ساقط‌ است‌ و بچه‌اش‌ به‌ او ملحق‌ مي‌گردد، و همچنين‌ راجع‌ به‌ خواهرش‌ و دخترش‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌.

و همچنين‌ اگر زني‌ را استيجار نمايد براي‌ رختشوئي‌، يا نان‌ پزي‌، و يا چيزهاي‌ مشابه‌ آن‌، و سپس‌ با آن‌ زن‌ آميزش‌ كند و زن‌ حامله‌ گردد، مطلب‌ از اين‌ قرار است‌: حدّ نمي‌خورد و طفل‌ از آنِ اوست‌.

و اگر مردي‌ بر آلت‌ خود پارچة‌ حريري‌ ببندد، و سپس‌ آن‌ را در فرج‌ زني‌ داخل‌ كند، زناكار نمي‌باشد و حَدّ بر وي‌ واجب‌ نمي‌گردد، وليكن‌ با سخن‌ تند بايد وي‌ را منع‌ كرد.

و مي‌گويد: اگر مردي‌ با پسربچه‌اي‌ لواط‌ كند و در او داخل‌ نمايد، حَدّ بر او واجب‌ نمي‌گردد، وليكن‌ بايد او را منع‌ كنند.

و مي‌گويد: شرب‌ نَبِيذ مُسْكِر، حلال‌ و بدون‌ شبهه‌ مي‌باشد، و آن‌ سنّت‌ است‌، و حرام‌ دانستنش‌ بدعت‌ است‌ - تمام‌ شد كلام‌ سيد مرتضي‌؛ .

و از يوسف‌ بن‌ أسباط‌ نقل‌ است‌ كه‌ گفت‌: ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر رسول‌ خدا مرا دريابد، در بسياري‌ از أقوال‌ قول‌ مرا مأخوذ مي‌دارد.[289]

و ابن‌مهدي‌ در «مجالس‌» خود آورده‌ است‌ كه‌: أبوحنيفه‌ با مُسَاوِر شرب‌ خمر مي‌كردند. پس‌ از اين‌ به‌ عيب‌ گوئي‌ مساور پرداخت‌. مساور به‌ او نوشت‌:

إنْ كَانَ فِقْهُكَ لاَتَتِمُّ بِغَيْرِ شَتْمِي‌ وَانْتِقَاصِي ‌ فَاقْعُدْ وَ قُمْ بِي‌ حَيْثُ شِئْتَ مِنَ الادَانِي‌ وَ الاقَاصِي‌ 1

فَلَطَالَمَا زَكَّيْتَنِي‌ وَ أنَا الْمُقِيمُ عَلَي‌ الْمَعَاصِي ‌ أيَّامَ تُعْطِينِي‌ مُدَامِي‌ فِي‌ أبَارِيقَ الرَّصَاصِ 2

1- «اگر فقاهت‌ تو كمال‌ نمي‌پذيرد به‌ غير از شتم‌ و سبّ من‌، و به‌ غير از ناقص‌ و پست‌ شمردن‌ من‌! پس‌ هر كار از دستت‌ برمي‌آيد بكن‌، مرا بر زمين‌ بكوب‌، و مرا استوار بدار در نزد هر كس‌ كه‌ بخواهي‌ از مردمان‌ نزديك‌ و آشنا، و از مردمان‌ دور و ناآشنا!

2- به‌ علت‌ آنكه‌ زمانهائي‌ بس‌ طويل‌ و دراز كه‌ من‌ بر معصيتها مقيم‌ بوده‌ام‌ تو مرا پاك‌ و مُنَزَّه‌ معرّفي‌ مي‌كردي‌. در آن‌ أيَّامي‌ كه‌ شراب‌ را به‌ دست‌ من‌ مي‌دادي‌ در ابريق‌هايي‌ از فلز سُربي‌.»

ابوحنيفه‌ به‌ سوي‌ وي‌ مالي‌ فرستاد، و او هم‌ از كتابت‌ و افشاء أسرار دست‌ برداشت‌.

بازگشت به فهرست

كيفيت‌ نماز قفّال‌ مروزي‌ به‌ فتواي‌ ابوحنيفه‌
ابن‌ خَلّكان‌ در «وَفَيات‌ الاعيان‌» روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: امام‌ الحرمين‌ در كتاب‌ خود: «مُغِيثُ الْخَلْق‌» ذكر نموده‌ است‌ كه‌: سلطان‌ محمود بن‌ سبكتكين‌[290] بر مذهب‌ أبوحنيفه‌ بود، و به‌ فراگرفتن‌ علم‌ حديث‌ وَلَعي‌ بسزا داشت‌. ديد كه‌ أكثر احاديث‌ طبق‌ مذهب‌ شافعي‌ مي‌باشد.

فقهاء از دو گروه‌ را جمع‌ كرد و امر كرد تا در ميان‌ دو مذهب‌ رأي‌ دهند كه‌ ترجيح‌ با كدام‌ است‌؟ قَفَّال‌ مَرْوَزي‌[291] در نزد سلطان‌ نمازي‌ را كه‌ در نزد ابوحنيفه‌ جايز است‌ انجام‌ داد بدين‌ گونه‌:

پوست‌ دبَّاغي‌ شدة‌ سگي‌ را در بر كرد، و سرش‌[292] را به‌ نجاست‌ آلوده‌ ساخت‌، و با نبيذ خرما وضو گرفت‌. و چون‌ فصل‌، فصل‌ تابستان‌ بود، پشه‌ها و مگسها گردش‌ گرد آمدند. در اين‌ حال‌ احرام‌ نماز را به‌ فارسي‌ گفت‌، و خواند: «دُو بَرگ‌ سَبْز» كه‌ ترجمة‌ مُدْهَامَّتانَ مي‌باشد. سپس‌ مانند منقار زدن‌ خروس‌ بر زمين‌ دوبار سر خود را بر زمين‌ زد بدون‌ فاصله‌، و بدون‌ ركوع‌، و بدون‌ تشهّد. و در پايان‌ بادي‌ صدادار از دُبُرش‌ بيرون‌ آورد و گفت‌: اين‌ است‌ نماز ابوحنيفه‌.

سلطان‌ امر كرد تا مرد بصيري‌ از ما[293] در كتب‌ او تفحّص‌ به‌ عمل‌ آورد، و نماز أبوحنيفه‌ را از كتابهايش‌ تعيين‌ نمايد. آن‌ مرد چنان‌ يافت‌ كه‌ قَفَّال‌ درست‌ مي‌گويد، و نماز آنچناني‌ نزد أبوحنيفه‌ صحيح‌ است‌. بنابراين‌ از مذهب‌ حَنَفي‌ به‌ مذهب‌ شافعي‌ برگشت‌.[294]

سپس‌ ابن‌خلّكان‌ گويد: از أبوحنيفه‌، عبدالله‌ بن‌ مبارك‌، و وكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌ و سابق‌ ابن‌عبدالله‌، و أبويوسف‌، و أبونعيم‌ مقري‌، و محمدبن‌حسن‌ شيباني‌ روايت‌مي‌كنند، و أبوحنيفه‌ كتبي‌ دارد كه‌ بعضي‌ از آنها مسند مي‌باشد - انتهي‌[295].

بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ ابويوسف‌ قاضي‌ شاگرد ابوحنيفه‌
و منظور ابن‌خَلّكان‌ از أبويوسف‌، قاضي‌ أبويوسف‌ فقيه‌ مشهور مي‌باشد كه‌ در قسمت‌ شرقي‌ صحن‌ مطهّر كاظمين‌ عليهماالسلام از أرض‌ بغداد مدفون‌ است‌. نامش‌ يعقوب‌ بن‌ ابراهيم‌ بن‌ حبيب‌، و از علماي‌ دولت‌ هارون‌الرّشيد است‌، و با مولانا الامام‌ الكاظم‌ عليه‌السّلام در مجلس‌ خليفه‌ مكالماتي‌ دارد.

و از طرائف‌ اخبار وي‌ چنانكه‌ از صاحب‌ كتاب‌ «المستطرف‌» وارد شده‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌: وقتي‌ ميان‌ هارون‌ و زوجه‌اش‌ امّ جعفر اختلافي‌ واقع‌ شد در آنكه‌ آيا پالوده‌ لذيذتر است‌ يا لوزينه‌؟! در اين‌ حال‌ ابويوسف‌ حاضر شد، و هارون‌ دربارة‌ اين‌ اختلاف‌ از وي‌ سوال‌ نمود.

أبويوسف‌ گفت‌: يا أميرالمومنين‌! من‌ نمي‌توانم‌ حكم‌ بر چيز غائب‌ نمايم‌.

هارون‌ هر دو تا را براي‌ او حاضر كرد، و او از هر دو به‌ قدر كفايت‌ تناول‌ نمود.

هارون‌ گفت‌: اينك‌ ميان‌ آن‌ دو حكم‌ كن‌!

ابويوسف‌ گفت‌: الآن‌ اين‌دو خصم‌ بايكدگر صلح‌ كرده‌اند(و ديگر نزاعي‌ ندارند).

هارون‌ خنديد، و هزار دينار به‌ وي‌ جايزه‌ داد. چون‌ داستان‌ به‌ زُبَيْدَه‌ مادر پسر هارون‌: «امين‌» رسيد او هم‌ براي‌ وي‌ هزار دينار منهاي‌ يك‌ دينار جايزه‌ فرستاد.[296]

ابو يوسف‌ در سنة‌ 182 در سنّ 85 سالگي‌ درگذشت‌.

و اما محمد بن‌ حسن‌ شَيْبَاني‌ بَري‌ او هم‌ به‌ منزلة‌ تخم‌ چپ‌ امام‌ اعظم‌: ابوحنيفه‌ بود. اصلش‌ از دمشق‌ بود، پدرش‌ به‌ عراق‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در واسِط‌ سكونت‌ مي‌نمود. اين‌ فرزند در واسط‌ از او به‌ دنيا آمد، و سپس‌ در كوفه‌ نشو و نما كرده‌ به‌ غايت‌ امرش‌ رسيد، و مقام‌ قاضي‌الْقُضَاتي‌ در عصرش‌ به‌ او داده‌ شد. پسردائي‌ او فَرّاء نحوي‌ بود، و شيباني‌ با كسائي‌ مشهور در يك‌ روز از دنيا رفتند، و در مكان‌ واحدي‌ مُسَمَّي‌ به‌ قرية‌ «رنبويه‌» از قراء ري‌ مدفون‌ شدند. برگرديم‌ به‌ تتمّة‌ احوال‌ صاحب‌ ترجمه‌: ابوحنيفه‌ و گوئيم‌
اعتراض‌ علامة‌ حلّي‌ بر فتواي‌ ابوحنيفه‌ در نماز
مولانا العَلاَّمة‌ در كتاب‌ «نهج‌الْحَقِّ و كشف‌الصِّدْق‌» فرموده‌ است‌: در مذهب‌ اماميّه‌ خروج‌ از نماز حاصل‌ نمي‌گردد مگر به‌ تماميّت‌ صلوات‌ بر پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و يا با سلام‌ دادن‌ نه‌ با چيز دگر.

وليكن‌ ابوحنيفه‌ مي‌گويد: يا به‌ سلام‌ و يا به‌ كلام‌ و يا به‌ خارج‌ كردن‌ باد از دُبُر. و چقدر قبيح‌ است‌ مذهبي‌ كه‌ مودّي‌ گردد تا اخراج‌ ريح‌ را مُخْرِج‌ از نماز به‌ شمار آورد! اما مثل‌ نمازي‌ كه‌ او تشريع‌ كرده‌ است‌ صلاحيّت‌ همان‌ را دارد كه‌ بتوان‌ از آن‌ همان‌ گونه‌ كه‌ او گفته‌ است‌ خارج‌ شد. زيرا أبوحنيفه‌ قائل‌ است‌ به‌ جواز نماز در صورتي‌ كه‌ مُصَلِّي‌ در خانة‌ غصبي‌ نماز گزارد، در حالتي‌ كه‌ پوست‌ سگي‌ را سجّاده‌ كند، و پوست‌ سگي‌ را بر تن‌ نمايد، و بر دستش‌ قطعه‌اي‌ از گوشت‌ سگ‌ بگيرد، چون‌ در نزد او سگ‌ قبول‌ تذكيه‌ مي‌كند.

سپس‌ با نبيذ خرماي‌ مغصوب‌ وضو بسازد بدين‌ طريق‌ كه‌ اوَّلاً دو پايش‌ را بشويد و همين‌ طور دستها را، تا در پايان‌ به‌ صورت‌ برسد، عكس‌ آنچه‌ در قرآن‌ وارد گرديده‌ است‌.

پس‌ از آن‌ بايستد در حالي‌ كه‌ بر وي‌ نجاست‌ ظاهره‌اي‌ نمودار باشد، و سپس‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ تكبير بگويد، و پس‌ از آن‌ معني‌ مُدْهَامَّتَان‌ را فقط‌ به‌ فارسي‌ بگويد، و سپس‌ به‌ مقدار كمي‌ سرش‌ را خم‌ كند بدون‌ گفتن‌ ذكر، و بدون‌ طمأنينه‌، و پس‌ از آن‌ به‌ سجده‌ رود بدون‌ برداشتن‌ سر از سجده‌ و سپس‌ حفره‌اي‌ حفر كند تا جبهه‌ و يا بيني‌اش‌ را در آن‌ فرود آورد بدون‌ ذكر و بدون‌ طمأنينه‌، و بدون‌ برداشتن‌ سر از سجده‌ در ميان‌ دو سجده‌.[297]

در اين‌ حال‌ برخيزد براي‌ ركعت‌ دوم‌ و آن‌ را مشابه‌ ركعت‌ اوَّل‌ به‌ همين‌ گونه‌ انجام‌ دهد. سپس‌ بدون‌ قرائت‌ تشهّد به‌ مقدار زمان‌ تشهد بنشيند، و پس‌ از آن‌ بادي‌ از ماتحت‌ خود بيرون‌ دهد. آيا براي‌ مسلماني‌ كه‌ ايمان‌ به‌ خدا و روز قيامت‌ دارد اين‌ گونه‌ نماز صحيح‌ مي‌باشد؟! و آيا درست‌ است‌ كه‌ اين‌ نماز، مأمورٌبها بوده‌ باشد؟! تمام‌ شد گفتار علاّمة‌ حلِّي‌.[298]

صاحب‌ كتاب‌ «إلْزَام‌ النَّواصب‌» چنانكه‌ از آن‌ كتاب‌ نقل‌ شده‌ است‌ مي‌گويد: ايشان‌ در زمان‌ منصور مذاهب‌ را اختيار و احداث‌ كرده‌اند، و به‌ رأي‌ و قياس‌ و استحسان‌ و اجتهاد عمل‌ نموده‌اند، و سبب‌ در احداث‌ اين‌ مذاهب‌ آن‌ شد كه‌: حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام گرداگردش‌ چهار هزار نفر راوي‌ مجتمع‌ شدند كه‌ از او أخذ علم‌ مي‌نمودند.

منصور دوانيقي‌ ترسيد كه‌ مردم‌ به‌ وي‌ ميل‌ كنند و سلطنت‌ را از وي‌ بربايند، لهذا امر كرد تا ابوحنيفه‌ و مالك‌، حضرت‌ را در انعزال‌ بكشند، و مذاهبي‌ را غير از مذهبش‌ احداث‌ نمايند، و در آن‌ به‌ رأي‌ و اسْتِحْسان‌، و قياس‌، و اجتهاد عمل‌ نمايند.

شافعي‌ و احمد بن‌ حَنْبَل‌ از آن‌ دو پيروي‌ كردند، و بنابراين‌ در فروع‌ دين‌ استقرار مذاهب‌ بر اين‌ چهار مذهب‌ قرار گرفت‌. و شيعة‌ اماميّه‌ بر همان‌ مذهبي‌ كه‌ پيامبر و صحابه‌ و تابعين‌ بودند باقي‌ بماندند. - انتهي‌ كلام‌ «إلزام‌ النَّواصب‌».

بازگشت به فهرست

عبارات‌ كوبندة‌ اعاظم‌ سنّت‌ دربارة‌ ابوحنيفه‌
و امامشان‌ غَزالي‌ گويد: ابوحنيفه‌ اجازة‌ وضع‌ و جعل‌ حديث‌ بر وفق‌ مذهبش‌ نموده‌ است‌. يوسف‌ بن‌ أسْبَاط‌ مي‌گويد: أبوحنيفه‌ گفت‌: لَوْ أدْرَكَنِي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم لاَخَذَ بِكَثِيرٍ مِنْ قَوْلِي‌[299].

«اگر رسول‌ خدا مرا ادراك‌ مي‌كرد، براي‌ عمل‌ خودش‌ بسياري‌ از گفتارهاي‌ مرا أخذ مي‌نمود.»

و در «تاريخ‌ بغداد» گويد: شعبه‌ مي‌گويد: كَفٌّ مِنْ تُرَابٍ خَيْرٌ مِنْ أبي‌حَنيفَةَ[300]. «مشتي‌ از خاك‌ برتر از أبوحنيفه‌ است‌.»

شافعي‌ مي‌گويد: من‌ در كتابهاي‌ اصحاب‌ أبوحنيفه‌ نظر كردم‌ و يافتم‌ در آن‌ كه‌ يكصد و سي‌ ورقه‌ از آن‌ خلاف‌ كتاب‌ و سنَّت‌ مي‌باشد.[301]

سفيان‌، و مالك‌، و حَمَّاد، و أوْزَاعي‌، و شافعي‌ مي‌گويند:

مَا وُلِدَ فِي‌ الاءسْلاَمِ أشْأمُ مِنْ أبِي‌حَنِيفَةَ.[302]

«در اسلام‌ مردي‌ شوم‌ تر از أبوحنيفه‌ پا به‌ جهان‌ نگذارده‌ است‌.»

و مالك‌ گويد: كَانَتْ فِتْنَةُ أبِي‌حَنِيفَهَ أضَرَّ عَلَي‌ الاْءسْلاَمِ مِنَ فِتْنَةِ إبْلِيسَ .[303]

«فتنة‌ ابوحنيفه‌ ضررش‌ براي‌ اسلام‌ شديدتر از فتنة‌ ابليس‌ بوده‌ است‌.»

و ابن‌ مهدي‌ گويد: مَا فِتْنَةٌ عَلَي‌ الاْءسْلاَمِ بَعْدَ الدَّجَّالِ أعْظَمَ مِنْ رَأيِ أبِي‌حَنيفَةَ .[304] انتهي‌. «پس‌ از دجّال‌ براي‌ اسلام‌ فتنه‌اي‌ عظيمتر از رأي‌ ابوحنيفه‌ نبوده‌ است‌.»

و سيد نعمت‌ الله‌ محدّث‌ جزائري‌ - قدس‌ الله‌ تعالي‌ سرَّه‌ - در كتاب‌ «مقامات‌» خود كه‌ در صدد بيان‌ شمارش‌ منكَرات‌ اهل‌ سنَّت‌ و جماعت‌ برآمده‌ است‌، و أفعالشان‌ را كه‌ موجب‌ قباحت‌ و شناعت‌ مي‌باشد، پس‌ از شرح‌ جمله‌اي‌ از أقاويل‌ فاسده‌ و أباطيل‌ خارج‌ از ترتيب‌ قاعده‌ بيان‌ كرده‌ است‌، مي‌گويد:

دو كرامت‌ چشمگير از قبر ابوحنيفه‌!
و امّا كرامتهائي‌ كه‌ از قبور أئمّة‌ أربعه‌شان‌ به‌ ظهور رسيده‌ است‌ از حدّ إحصاء و شمارش‌ فزون‌ است‌. أعظم‌ آنها كراماتي‌ است‌ كه‌ مردم‌ از قبر أبوحنيفه‌ مشاهده‌ كرده‌اند. و اين‌ قضيّه‌ آنچنان‌ است‌ كه‌ وقتي‌ كه‌ سلطان‌ أعظم‌: شاه‌ عباس‌ اول‌ بغداد را فتح‌ كرد، امر كرد تا بر روي‌ قبر أبوحنيفه‌ چاه‌ مستراحي‌ را حفر نمودند و وقف‌ شرعي‌ كرد تا دو عدد يابو را بر سر بازار ببندند و نگهداري‌ كنند تا هر كس‌ كه‌ مي‌خواهد قضاء حاجت‌ كند آن‌ يابو را سوار شود و بيايد بر روي‌ قبر ابوحنيفه‌ بَرازْ و مدفوعش‌ را بريزد.

شاه‌ عباس‌ روزي‌ از خادم‌ قبر وي‌ پرسيد: به‌ چه‌ سبب‌ تو اين‌ قبر را خدمت‌ مي‌كني‌ با وجودي‌ كه‌ اينك‌ أبوحنيفه‌ در دَرَك‌ أسْفَل‌ از جحيم‌ مي‌باشد؟!

خادم‌ گفت‌: در ميان‌ اين‌ قبر سگ‌ سياهي‌ مي‌باشد كه‌ جَدَّت‌ مرحوم‌ شاه‌ اسمعيل‌؛ هنگام‌ فتح‌ بغداد پيش‌ از تو، آن‌ را در آنجا دفن‌ نموده‌ است‌. زيرا شاه‌ اسمعيل‌ استخوانهاي‌ ابوحنيفه‌ را بيرون‌ آورد، و به‌ جايش‌ سگ‌ سياهي‌ را دفن‌ نمود. بنابراين‌ من‌ خادم‌ آن‌ سگ‌ هستم‌.

آري‌ خادم‌ در اين‌ گفتار، راست‌ مي‌گفت‌. چون‌ شاه‌ اسمعيلِ مرحوم‌ چنان‌ كاري‌ را انجام‌ داده‌ بود.

و از جملة‌ كرامات‌ ابوحنيفه‌ آن‌ است‌ كه‌: حاكم‌ بغداد علماء بغداد از اهل‌ سنّت‌ و زاهدان‌ و عابدانشان‌ را مجتمع‌ نمود و بديشان‌ گفت‌: چگونه‌ مرد نابينا و كور تحت‌ قبّة‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهماالسلام شبي‌ را تا به‌ صبح‌ بيتوته‌ مي‌كند و چشمش‌ باز مي‌گردد، و ابوحنيفه‌ با آنكه‌ امام‌ أعظم‌ است‌ از وي‌ أمثال‌ اين‌ كرامت‌ را ما نشنيده‌ايم‌؟!

علماء و عبّاد عامّه‌ به‌ حاكم‌ گفتند: مثل‌ اين‌ گونه‌ كرامتها از أبوحنيفه‌ نيز صادر شده‌ است‌.

حاكم‌ گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ تا نمونه‌اي‌ از آن‌ را ببينم‌ تابصيرتم‌ در امر دينم‌ بيشتر گردد.

علماء و عُبّاد سُنِّيان‌ مرد فقيري‌ را نزد خود آوردند و به‌ وي‌ گفتند: ما به‌ تو فلان‌ مقدار درهم‌ و دينار مي‌دهيم‌ و بگو: من‌ كور هستم‌، و وقتي‌ راه‌ مي‌روي‌ بر عصا تكيه‌ زن‌ دو روزي‌ و يا سه‌ روزي‌! پس‌ از آن‌ در شب‌ جمعه‌ پهلوي‌ قبر امام‌ ابوحنيفه‌ بخواب‌، و چون‌ صبح‌ گردد بگو: حمد اختصاص‌ به‌ خدائي‌ دارد كه‌ مرا از بركات‌ صاحب‌ اين‌ قبر شفا بخشيد و چشمم‌ را به‌ من‌ بازگردانيد!

مرد فقير گفتارشان‌ را بپذيرفت‌. و سپس‌ در آن‌ شب‌ جمعه‌ چون‌ كنار قبر او بيتوته‌ كرد، بحمدالله‌ درحال‌ طلوع‌ صبح‌ ديد چشمانش‌كور است‌ و هيچ‌جائي‌ را نمي‌بيند.

فرياد برداشت‌: أيُّهَا النَّاسُ! حكايت‌ من‌ چنين‌ و چنان‌ است‌. و من‌ مردي‌ هستم‌ داراي‌ كسب‌ و عيال‌. و خبر وي‌ به‌ حاكم‌ شهر رسيد، نزد او فرستاد، او داستان‌ خود و حيلة‌ علماء و عبّاد را براي‌ حاكم‌ شرح‌ داد. حاكم‌ ايشان‌ را مجبور ساخت‌ تا معيشت‌ و مايحتاج‌ وي‌ را در مدت‌ زندگانيش‌ بپردازند.

باري‌ چون‌ كلام‌ در كرامات‌ ابوحنيفه‌ است‌، سزاوار است‌ قبل‌ از پايان‌ كلام‌ صاحب‌ «روضات‌»(استطراداً) ما نيز كرامتي‌ از ابوحنيفه‌ بيان‌ كنيم‌. اين‌ داستان‌ مسلّم‌ است‌ و ظاهراً نيز بنابر نقل‌ صديق‌ ارجمندمان‌ آقاي‌ حاج‌ أبوعلي‌ موسي‌ مُحْيي‌ - سلّمه‌الله‌ - كه‌ از ساكنان‌ كاظمين‌ عليهماالسلام بودند و چند سالي‌ است‌ كه‌ با معاودين‌ شيعة‌ عراقي‌ به‌ ايران‌ مراجعت‌ داده‌ شده‌اند، از مسلّمات‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

داستان‌ مرد زائر با خادم‌ قبر ابوحنيفه‌
مي‌گويند: يك‌ نفر مُعَيْدي‌(عَرَب‌ بياباني‌) عازم‌ كاظمين‌ بود و اراده‌ داشت‌ تا امامين‌: موسي‌ بن‌ جعفر و محمد الجواد عليهماالسلام را زيارت‌ نمايد. هنگامي‌ كه‌ وارد بغداد شد، از طريق‌ كاظمين‌ سوال‌ كرد و به‌ وي‌ نشان‌ دادند، و از آنجائي‌ كه‌ آمدنش‌ از جانب‌ رَصَّافَه‌[305] بود طبعاً راهش‌ از طريق‌ جادّة‌ ابوحنيفه‌ بود.

و چون‌ قبلاً به‌ زيارت‌ نيامده‌ بود چون‌ به‌ أعْظَمِيَّه‌ رسيد، چنان‌ پنداشت‌ كه‌: قبر أبوحنيفه‌ همان‌ كاظمين‌ عليهماالسلام مي‌باشد و آن‌ مزار مزار جوادَين‌ است‌.

مُعَيدي‌ داخل‌ شد و شروع‌ كرد به‌ زيارت‌ و با خود گفت‌: امشب‌ من‌ نزد أئمّه‌ مي‌مانم‌ و شب‌ را تا به‌ صبح‌ به‌ بيتوته‌ و بيداري‌ بسر مي‌برم‌.

هنگامي‌ كه‌ شب‌ فرا رسيد و وقت‌ بستن‌ درها گرديد، شخص‌ مسئول‌ بستن‌ درها مرد كوري‌ بود، برخاست‌ و شروع‌ كرد به‌ ندا دادن‌ كه‌: كسي‌ ديگر نيست‌؟! من‌ مي‌خواهم‌ درها را ببندم‌! برخيزيد و بيرون‌ رويد! مرد نابينا كه‌ دربان‌ قبر بود چون‌ ندا در مي‌داد: برويد! همچنين‌ عصاي‌ خود را به‌ سمت‌ راست‌ و چپ‌ به‌ گردش‌ در مي‌آورد تا مبادا كسي‌ باقي‌ مانده‌ باشد، و معيدي‌ كه‌ مي‌خواست‌ شب‌ را در آنجا بماند از دست‌ او به‌ آرامي‌ مي‌گريخت‌ تا وي‌ نفهمد.

وقتي‌ كه‌ مرد كور يقين‌ حاصل‌ كرد كه‌ احدي‌ ديگر باقي‌ نمانده‌ است‌، در را بست‌ و سرش‌ را بست‌ و رفت‌ كه‌ بخوابد.

علي‌ حَسَب‌ الظَّاهر اين‌ مرد أعْمي‌' هر شب‌ با خود تمثيله‌اي‌ را اجرا مي‌نمود، يعني‌ به‌ صورت‌ و مثال‌ نمايش‌ و رويت‌، صحنه‌اي‌ را اجرا مي‌نمود. لهذا نيمة‌ شب‌ از خواب‌ برخاست‌ و به‌ جانب‌ در رفت‌ و دقّالباب‌ را كوفت‌، و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و خودش‌ جواب‌ داد: من‌ ابوبكر هستم‌.

أعْمي‌' گفت‌: بفرمائيد! و پس‌ از بازكردن‌ در گفت‌: سيّدنا أبوبكر، أهلاً و سَهْلاً به‌ صِدِّيق‌! أهلاً به‌ همراه‌ و همنشين‌ رسول‌ خدا در غار! اهلاً به‌ پدر زن‌ پيغمبر! أهْلاً بالخليفة‌ الاوَّل‌! بفرمائيد استراحت‌ كنيد! و در اين‌ حال‌ در را بست‌.

و پس‌ از مقدار مختصري‌ نيز براي‌ مرتبة‌ دوم‌ در را كوفت‌ و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در پاسخ‌ خودش‌ گفت‌: من‌ عمر مي‌باشم‌!

أعْمي‌' در را گشود و گفت‌: بفرمائيد. سيّدنا عُمَر، أهلاً و سَهلاً به‌ فاروق‌! أهلاً به‌ پدر زن‌ پيغمبر! أهلاً بالخليفة‌ الثّاني‌! بفرمائيد استراحت‌ كنيد! الآن‌ سيّدنا ابوبكر در اينجاست‌.

و أيضاً پس‌ از مقدار مختصري‌ براي‌ مرتبة‌ سوم‌ در را زد و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در جواب‌ گفت‌: من‌ عثمان‌ هستم‌!

أعْمي‌' در را باز نمود و گفت‌: بفرمائيد! سيّدنا عثمان‌، أهلاً و سَهلاً به‌ ذوالنُّورين‌! أهلاً به‌ صِهْر رسول‌ الله‌! أهلاً بالخليفة‌ الثّالث‌! بفرمائيد استراحت‌ نمائيد! اينك‌ سيّدنا ابوبكر و سيّدنا عمر در اينجا هستند!

و پس‌ از فاصله‌اي‌ دراز و مدتي‌ طويل‌ برخاست‌ و در را كوفت‌ و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در پاسخ‌ با صدائي‌ ضعيف‌ و مرتعش‌ جواب‌ داد: من‌ علي‌ هستم‌! أعمي‌ گفت‌: برو! هيچ‌ كس‌ اينجا نيست‌!

مُعَيدي‌ فهميد كه‌: آمدنش‌ بدينجا اشتباه‌ بوده‌ است‌. فوراً برخاست‌ و با عصاي‌ سنگيني‌ كه‌ بر آن‌ تكيه‌ مي‌داد و خود را از حملة‌ سگها حفظ‌ مي‌كرد، بر آن‌ مرد كور مي‌نواخت‌ تا جائي‌ كه‌ دستش‌ مي‌رسيد. به‌ قدري‌ وي‌ را با عصا كتك‌ زد تا به‌ سرحدّ مرگ‌ رسانيد. وهي‌ بدو مي‌گفت‌: واي‌ بر تو! آن‌ سگهاي‌ سه‌ گانه‌ را راه‌ دادي‌ كه‌ داخل‌ شوند و فقط‌ مرا راه‌ ندادي‌ و نگذاشتي‌ كه‌ داخل‌ گردم‌!

معيدي‌ چون‌ ديد كه‌: مرد أعْمي‌ بيهوش‌ شده‌ و خون‌ از بدنش‌ جاري‌ است‌، او را رها كرد و بيرون‌ آمد كه‌ ديد از دور مناره‌هاي‌ جَوَادَيْن‌ عليهماالسلام روشن‌ است‌. وي‌ از جسر عبور كرد و رفت‌ براي‌ زيارت‌.

روز بعد با خود گفت‌: بروم‌ ببينم‌ وضع‌ حال‌ خادم‌ قبر ابوحنيفه‌ چطور است‌؟! از خبرش‌ تفقّد و جستجوئي‌ به‌ عمل‌ آورم‌؟! ديد تمام‌ بدن‌ مرد أعْمي‌ را با ضماد بسته‌اند و استخوانهايش‌ را جبيره‌ زده‌اند و مردم‌ هم‌ فوج‌ فوج‌ مي‌آيند تا با زبان‌ او معجزة‌ امام‌ علي‌ عليه‌السّلام را بشنوند.

مرد أعمي‌ براي‌ مردم‌ قسمهاي‌ أكيد ياد مي‌كرد و مي‌گفت‌: وَاللهِ العظيمِ سيّدنا عَلِيّ كَرَّم‌ الله‌ وَجْهه‌ خودش‌ نزد من‌ آمد، و خودش‌ بود كه‌ مرا اين‌ طور كتك‌ زد.

من‌ سزاوار اين‌ چوبها بودم‌، من‌ آدم‌ خوبي‌ نيستم‌.(و اين‌ جملات‌ را تكرار مي‌كرد) اي‌ مردم‌ بدانيد: آن‌ قدر من‌ به‌ او متوسّل‌ شدم‌ و التماس‌ نمودم‌ تا آنكه‌ دست‌ از من‌ برداشت‌!

در اينجا شرح‌ واقعة‌ مسلّمة‌ مشهورة‌ منقوله‌ از صديق‌ ارجمندمان‌ پايان‌ يافت‌. باز گرديم‌ به‌ اصل‌ مطلب‌: صاحب‌ «روضات‌» مي‌گويد: داستان‌ و قضاياي‌ أبوحنيفه‌ را محدّث‌ تستري‌؛ در سائر مصنّفاتش‌ ذكر كرده‌ است‌ و با عبارات‌ مختلفي‌ بيان‌ نموده‌ است‌: وي‌ در كتاب‌ «مقامات‌» خود در مقام‌ بيان‌ حسن‌ تَوْرِيَه‌ در تقيّه‌ و وجوه‌ تخلّص‌ از مكائد اهل‌ سنّت‌ گويد: و چقدر به‌ طور نيكوئي‌ رفيق‌ من‌ از شرِّ ايشان‌ تخلّص‌ يافت‌:

بازگشت به فهرست

اختلاف‌ مسأله‌ بين‌ خدا و ابوحنيفه‌
داستان‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌: او مشغول‌ وضو گرفتن‌ بود هنگامي‌ كه‌ مسح‌ پايش‌ را كشيد، نظركرد و ديد يكي‌ از طاغيانشان‌ بر بالاي‌ سر او ايستاده‌ است‌. فوراً پاهايش‌را نيز شست‌. آن‌ مرد جبّار گفت‌: چطور اوَّل‌ پاهايت‌ را مسح‌ كشيدي‌ و سپس‌ شستي‌؟!

رفيق‌ من‌ به‌ او گفت‌: آري‌ اي‌ مولانا! در اين‌ مسأله‌ ميان‌ خداوند سبحانه‌ و ميان‌ أبوحنيفه‌ خلاف‌ است‌: خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد: وَامْسَحُوا بِرُوُسِكُمْ وَ أرْجُلَكُمْ إلَي‌ الْكَعْبَيْنِ،[306] و أبوحنيفه‌ مي‌گويد: يَجِبُ غَسْلُ الرِّجْلَيْنِ . بنابراين‌ من‌ از خوف‌ خدا پاهايم‌ را مسح‌ نمودم‌، و از خوف‌ سلطان‌ پاهايم‌ را شستم‌! آن‌ مرد حاكم‌ خنديد و وي‌ را رها كرد.

و من‌ مي‌گويم‌: ضحك‌ و خندة‌ اين‌ مرد مناقضة‌ حكم‌ خدا و حكم‌ امامش‌ عجيب‌ نيست‌ بلكه‌ هر كس‌ در متابعت‌ هواي‌ نفس‌ ابوحنيفه‌، و تخمين‌ در احكام‌ و فتوايش‌، و اختراعش‌ احكام‌ خدا را از نزد خودش‌، و بر حسب‌ مقتضاي‌ مصلحت‌ وقتش‌ تأمُّل‌ كند، در تمام‌ مدت‌ عمر خود خواهد خنديد اگر چه‌ او زن‌ بچه‌ مرده‌اي‌ بوده‌ باشد، و خواهد گريست‌ بر اين‌ محنت‌ كبري‌ و بليّة‌ عظمائي‌ كه‌ خطرش‌ به‌ مسلمين‌ رسيد.

و از جمله‌ مطاعن‌ او بر جمهور عامّه‌، در ذيل‌ مسألة‌ جَبر و تفويض‌ در «مقامات‌» خود آورده‌ است‌ كه‌: از جمله‌ چيزهائي‌ كه‌ مناسب‌ با مقام‌ ماست‌ كه‌ ذكر گردد آن‌ است‌ كه‌: روزي‌ از من‌ سوال‌ كردند: شيطان‌ داراي‌ چه‌ مذهبي‌ است‌؟! زيرا وي‌ از امامان‌ عامّه‌ أعلم‌ است‌، و چگونه‌ مي‌شود داراي‌ مذهبي‌ نبوده‌ باشد؟!

من‌ در جواب‌ گفتم‌: بنابر آنچه‌ من‌ از تفسير قرآن‌ به‌ دست‌ آورده‌ام‌ وي‌ در اصول‌ مذهب‌ أشْعَري‌ است‌، و در فروع‌ آن‌ حَنَفي‌.

امّا از جهت‌ اوّل‌ به‌ جهت‌ گفتارش‌: فَبِمَا أغْوَيْتَنِي‌ لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ،[307] كه‌ در اينجا نسبت‌ غوايت‌ و ضلالت‌ را آورده‌ و به‌ پروردگارش‌ حَمل‌ نموده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ أشاعره‌ معتقدند.

و أمَّا از جهت‌ دوم‌ به‌ جهت‌ عمل‌ او به‌ قياس‌ هنگامي‌ كه‌ از سجده‌ إبا كرد و گفت‌: خَلَقْتَنِي‌ مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ،[308] زيرا وي‌ ميان‌ دو عنصر خاك‌ و آتش‌ مقايسه‌ انداخت‌ و پنداشت‌: آتش‌ اشرف‌ مي‌باشد. و در اين‌ صورت‌ چگونه‌ او سجده‌ به‌ كسي‌ كند كه‌ در فضيلت‌ از وي‌ پائين‌تر است‌؟!

و از همين‌ جاست‌ كه‌ امام‌ عليه‌السّلام فرمود: لاَ تَقِيسُوا، فَإنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إبْلِيسُ!

«قياس‌ منمائيد! زيرا اوَّلين‌ كسي‌ كه‌ قياس‌ كرد إبليس‌ بود!»

وليكن‌ در اينجا شيطان‌ بر ابوحنيفه‌ و عامّه‌ فضيلتي‌ دارد به‌ علّت‌ آنكه‌ وي‌ با قياس‌ أولويّت‌ برهان‌ خود را بنا نهاد، و جمهور عامّه‌ با قياس‌ مساوات‌ و مشابه‌ آن‌ احكام‌ خود را پايه‌گذاري‌ مي‌كنند.

بازگشت به فهرست

مدت‌ حمل‌ از نظر عامه‌ و مدت‌ حمل‌ شافعي‌
و از جمله‌ آن‌ است‌ كه‌: در كتاب‌ «أنْوار» خود در مقدار مدّت‌ حمل‌ زن‌ ذكر كرده‌ و گفته‌ است‌: مخالفين‌ ما در مذهب‌ معتقدند به‌ اينكه‌ مدّت‌ حمل‌ گاهي‌ تا چهار سال‌ هم‌ طول‌ مي‌كشد، و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ پدر محمد بن‌ ادريس‌ شافعي‌ مسافرت‌ نمود و مدّت‌ طويلي‌ از مادر شافعي‌ دور بود. مادر شافعي‌ وي‌ را پس‌ از پنج‌ سال‌ از سفر پدرش‌ زائيد. چون‌ مطلب‌ را شافعي‌ دريافت‌ و حكايت‌ را فهميد، براي‌ پوشش‌ جريمه‌اي‌ كه‌ مادرش‌ در هنگام‌ غيبت‌ پدرش‌ بجاي‌ آورده‌ است‌ مدت‌ حمل‌ زنان‌ را پنج‌ سال‌، فتوي‌ داد.

جمهور عامّه‌ و مخالفين‌ ما در مذهب‌ اين‌ قضيّه‌ را نقل‌ كرده‌اند. و از آنجا كه‌ از امور غريبه‌ و كرامات‌ عجيبه‌ به‌ شمار مي‌آيد، براي‌ آن‌ علّتي‌ را بيان‌ كرده‌اند. و حاصلش‌ آن‌ است‌ كه‌: محمد بن‌ ادريس‌ شافعي‌ در شكم‌ مادرش‌ اين‌ مدت‌ كثيره‌ و طولاني‌ را باقي‌ ماند، چون‌ أبوحنيفه‌ زنده‌ بود، و مردم‌ به‌ أنوار ساطعة‌ قياسات‌ او مستفيد و مستضي‌ء مي‌گشتند. امام‌ شافعي‌ حيا كرد از اينكه‌ تا امام‌ مُعَظَّم‌ ابوحنيفه‌ زنده‌ است‌ از شكم‌ مادر پا به‌ دنيا نهد.

امَّا وقتي‌ كه‌ أبوحنيفه‌ بمرد و خداوند شافعي‌ را از موت‌ او مطّلع‌ گردانيد، از شكم‌ مادر خارج‌ شد.

بنگر به‌ سِرِّ اين‌ قبائح‌، و به‌ امام‌ شافعي‌ چگونه‌ او تنها در ميان‌ جميع‌ مخلوقات‌ خداي‌ سبحانه‌ و تعالي‌ بايد بدين‌ فضيلت‌ متفرّد و تك‌ باشد؟! و به‌ جان‌ خودت‌ سوگند: اگر ايشان‌ مي‌گفتند: شافعي‌ بچة‌ همساية‌ پدرش‌ مي‌باشد، از اين‌ گونه‌ تكلّفات‌ آسوده‌ مي‌گرديدند، همان‌ طور كه‌ در نسب‌ شريف‌ خليفة‌ ثاني‌ ذكر كرده‌اند. - تمام‌ شد كلام‌ صاحب‌ «أنوار».

صاحب‌ «مُنْتَهَي‌ المَقال‌» بعد از نقل‌ كلام‌ «رجال‌» شيخنا الطوسي‌ كه‌ سابقاً گذشت‌ در حقّ أبوحنيفه‌ گفته‌ است‌: و من‌ مي‌گويم‌: اين‌ يكي‌ از أئمّة‌ قوم‌ عامّه‌ و سنّت‌ است‌، بلكه‌ امام‌ أعظمشان‌ و شيخ‌ أقدمشان‌ مي‌باشد.

ابوحامد محمد بن‌ محمد غزالي‌ شافعي‌ در كتابش‌ به‌ نام‌ «المَنْخُول‌ في‌ علم‌ الاُصول‌» با عين‌ اين‌ عبارت‌ از وي‌ ياد كرده‌ است‌:

«فَأمَّا أبُوحَنِيفَةَ فَقَدْ قَلَّبَ الشَّرِيعَةَ ظَهْراً لِبَطْنٍ، وَ شَوَّشَ مَسْلَكَهَا، وَ غَيَّرَ نِظَامَهَا، وَ أرْدَفَ جَميعَ قَوَاعِدِ الشَّرْعِ بِأصْلٍ هَدَمَ بِهِ شَرْعَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم . وَ مَنْ فَعَلَ شَيْئاً مِنْ هَذَا مُسْتَحِلاّ كَفَرَ، وَ مَنْ فَعَلَهُ غَيْرَ مُسْتَحِلٍّ فَسَقَ. - ثُمَّ أطَالَ الْكَلاَمَ فِي‌ طَعْنِهِ وَ تَفْسِيقِهِ.

«و اما ابوحنيفه‌ به‌ تحقيق‌ شريعت‌ را واژگون‌ كرده‌ است‌، و راه‌ و مسلك‌ آن‌ را مشوّش‌ نموده‌، و نظامش‌ را تغيير داده‌، و جميع‌ قواعد شرع‌ را به‌ اصلي‌ برگردانده‌ است‌ كه‌ بدان‌ شريعت‌ محمد مصطفي‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم منهدم‌ گرديده‌ است‌. و كسي‌ كه‌ اين‌ كار را مرتكب‌ گردد، و آن‌ را حلال‌ بداند كافر شده‌ است‌، و كسي‌كه‌ مرتكب‌گردد و حلال‌ نداند فاسق‌ گرديده‌است‌.- سپس‌ در طعن‌ وتفسيق‌ ابوحنيفه‌إطالة‌ سخن‌ داده‌است‌.»

و اما ابن‌جَوْزي‌ حَنْبَلي‌ در كتاب‌ تاريخ‌ خود مسمّي‌ به‌ «المُنْتَظَم‌» از اين‌ سخنان‌، مطالب‌ فضيع‌تر و شنيع‌تري‌ را آورده‌ است‌. وي‌ در جملة‌ گفتارش‌ مي‌گويد: از همة‌ اينها كه‌ بگذريم‌ تمام‌ ملّتهاي‌ اسلام‌ در طعن‌ وي‌ با يكديگر اتّفاق‌ دارند، و پس‌ از اين‌ اتّفاق‌ به‌ سه‌ گروه‌ منقسم‌ مي‌گردند:

قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند در آنچه‌ كه‌ راجع‌ به‌ عقائد و كلام‌ در اصول‌ مذهب‌ است‌. و قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند در روايتش‌ و قلّت‌ حفظش‌ و ضبطش‌. و قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند به‌واسطة‌ عمل‌ به‌ رأيش‌ كه‌ مخالف‌ احاديث‌ صحاح‌ مي‌باشد.

سپس‌ ابن‌ جوزي‌ بعد از كلام‌ طويلي‌ مي‌گويد:

بازگشت به فهرست

سخرية‌ ابوحنيفه‌ به‌ قول‌ رسول‌ خدا
عبدالرّحمن‌ بن‌ فرار خبر داده‌ است‌ به‌ ما از أبواسحق‌ فَزاري‌ كه‌ گفت‌: من‌ از أبوحنيفه‌ دربارة‌ مسأله‌اي‌ پرسيدم‌، جواب‌ داد. من‌ گفتم‌: از پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم چنين‌ و چنان‌ روايت‌ شده‌ است‌.

أبو حنيفه‌ گفت‌: حُكِّ هَذَا بِذَنَبِ الْخِنْزِيرِ![309]

«اين‌ مطلبي‌ را كه‌ از پيامبر روايت‌ شده‌ است‌ با دُم‌ خوك‌ بتراش‌ و محو كن‌!»

و از عبدالرحمن‌ بن‌ محمد از أبوبكر بن‌ أسْوَد روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ ابوحنيفه‌ گفتم‌: نافِع‌ از ابن‌عُمر از پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: الْبَيِّعَانُ بِالْخِيَارِ مَا لَمْيَفْتَرِقا. قَالَ: هَذَا رَجَزٌ.[310] «دو شخص‌ طرف‌ معامله‌ در خريد و فروش‌ تا هنگامي‌ كه‌ از هم‌ جدا نشده‌اند، اختيار فسخ‌ معامله‌ را دارند. ابوحنيفه‌ گفت‌: اين‌ رَجَز خواني‌ مي‌باشد!»

و حديث‌ دگري‌ را از پيغمبر براي‌ او ذكر كرده‌ است‌ و أبوحنيفه‌ در پاسخ‌ گفته‌ است‌: هَذَا هَذَيَانٌ .[311] «اين‌ هذيان‌ و ياوه‌ گوئي‌ است‌!»

به‌ ما خبر داد عبدالرّحمن‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالصَّمد از پدرش‌ كه‌ گفت‌: چون‌ براي‌ ابوحنيفه‌ گفتار پيغمبر نقل‌ شد كه‌ فرموده‌ است‌: أفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ .[312] «حجامت‌ گيرنده‌ و حجامت‌ شده‌ در حكم‌ افطار كننده‌اند، ابوحنيفه‌ گفت‌: اين‌ كلام‌، شعر است‌.»

سپس‌ ابن‌جوزي‌ از اين‌ قبيل‌ مطالب‌، قريب‌ نصف‌ كُرَّاس‌(دفترچه‌) ذكر نموده‌ است‌.

در اينجا صاحب‌ «منتهي‌ المقال‌» مي‌گويد: خداوند قبيح‌ گرداند اقوامي‌ را كه‌ اهل‌ بيت‌ را كه‌ خداوند اذن‌ داده‌ است‌ آن‌ بيت‌ بالا برود و در آن‌ نام‌ خدا برده‌ شود، ترك‌ مي‌نمايند و بدين‌ مرد و امثال‌ او اعتقاد پيدا مي‌كنند. - انتهي‌ گفتار صاحب‌ مُنْتَهي‌.

و از جملة‌ آنچه‌ كه‌ مناسب‌ است‌ در اينجا ذكر شود، شعري‌ است‌ كه‌ از خود ابوحنيفه‌ تراوش‌ نموده‌ است‌ و البتّه‌ وي‌ در آنچه‌ كه‌ از نفس‌ غَدَّارش‌ خبر مي‌دهد صادق‌ است‌:

اُخَرِّبُ دِينِي‌ كُلَّ يَوْمٍ وَ أرْتَجِي ‌ عِمَارَةَ دُنْيَائي‌ وَ دُنْيَايَ أخْرَبُ 1

فَهَا أنَا ذَا بَيْنَ الْحِمَارَيْنِ رَاجِلٌ فَلاَ الدِّينُ مَعْمُورٌ وَ لاَ الْعَيْشُ أطْيَبُ[313] 2

1- «من‌ هر روزه‌ دين‌ خودم‌ را خراب‌ مي‌كنم‌ و اميد دارم‌ كه‌ دنياي‌ من‌ آباد گردد، در حالي‌ كه‌ دنياي‌ من‌ خرابتر است‌.

2- بنابراين‌ من‌ با آنكه‌ ميان‌ دو خر قرار دارم‌ پياده‌ راه‌ مي‌روم‌، زيرا، نه‌ دين‌ خود را آباد كرده‌ام‌، و نه‌ عيش‌ و زندگي‌ گوارا و مورد پسندي‌ را به‌ چنگ‌ آورده‌ام‌!»

حافظ‌ ابوبكر احمد بن‌ علي‌ خطيب‌ بغدادي‌ متوفّي‌ در سنة‌ 463 هجري‌ در كتاب‌ مشهور خود: «تاريخ‌ بغداد» در ج‌ 13 به‌ مقدار يكصد و سي‌ و يك‌ صفحه‌ از ص‌ 323 تا ص‌ 454 دربارة‌ ابوحنيفه‌ شرح‌ مُشْبِعي‌ را بيان‌ نموده‌ است‌، و جميع‌ آنچه‌ در مناقب‌ و فضائل‌ و يا در مَساوي‌ و سيّئات‌ و مَثالِب‌ وي‌ نقل‌ نموده‌اند با اسناد مُسلسل‌ و مسند خود ذكر نموده‌، و گفته‌ است‌:
گفتار خطيب‌ بغدادي‌ دربارة‌ ابوحنيفه‌
قال‌ الخطيب‌: ما تا به‌ حال‌ در ترجمة‌ احوال‌ ابوحنيفه‌ از أيُّوب‌ سَخْتِياني‌، و سفيان‌ ثَوْري‌، و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَه‌، و أبي‌بكر بن‌ عيّاش‌ و غيرهم‌ من‌ الائمّة‌ اخبار بسياري‌ را كه‌ متضمّن‌ تقريظ‌ و مدح‌ و ثناي‌ بر او بود ذكر كرديم‌. وليكن‌ آنچه‌ از ناقلين‌ حديث‌ از أئمّه‌ متقدّمين‌ به‌ ضبط‌ رسيده‌ است‌ - آنان‌ كه‌ اين‌ افرادي‌ كه‌ أخيراً ذكر شدند أيضاً از ايشانند - دربارة‌ ابوحنيفه‌ خلاف‌ آن‌ را گفته‌اند، و گفتارشان‌ مشحون‌ از امور كثيرة‌ شَنيعه‌اي‌ است‌ كه‌ از وي‌ ثبت‌ كرده‌اند. بعضي‌ از آنها راجع‌ به‌ اصول‌ ديانات‌ است‌، و بعضي‌ راجع‌ به‌ فروع‌.

و ما إنشاء الله‌ تعالي‌ آنها را ذكر مي‌كنيم‌، و از كساني‌ كه‌ بر آن‌ واقف‌ گردند و خوشايندشان‌ نباشد اعتذار مي‌جوئيم‌ به‌ اينكه‌ ابوحنيفه‌ در نزد ما با جلالت‌ قدرش‌، اُسْوة‌ غير خود علمائي‌ است‌ كه‌ ما ذكرشان‌ را در اين‌ كتاب‌ آورده‌ايم‌، و اخبارشان‌ را نقل‌ نموده‌ايم‌ و اقوال‌ مردم‌ را دربارة‌ ايشان‌ با وجود تباين‌ آن‌ اقوال‌ ذكر نموده‌ايم‌، وَاللهُ المُوَفِّق‌ للصَّوَاب‌ .

آنگاه‌ خطيب‌ 66 مورد از ص‌ 370 تا ص‌ 395 دربارة‌ انحراف‌ عقيدتي‌ و انحراف‌ فتوائي‌ وي‌، و 137 مورد از ص‌ 399 تا ص‌ 448 در افعال‌ و اقوال‌ شنيعة‌ او ذكر نموده‌ است‌.

و ما در اينجا از مجموع‌ 203(دويست‌ و سه‌) موردي‌ كه‌ وي‌ بر شمرده‌ است‌ فقط‌ به‌ ذكر «چهل‌»[314] مورد كه‌ با مطالب‌ سابقه‌ تكراري‌ نباشد، و از جهت‌ اهميّت‌ درجة‌ بالاتري‌ را حائز مي‌باشد ذكر مي‌كنيم‌، بِحَول‌ الله‌ و قوّته‌ و لا حَوْل‌ وَ لاَ قُوَّة‌ إلاّ بالله‌ العليّ العظيم‌ .

خطيب‌ اوَّلاً با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از يزيد بن‌ هارون‌ كه‌ چون‌ ابوحنيفه‌ را نزد وي‌ نام‌ بردند گفت‌: ابوحنيفه‌ مردي‌ است‌ از مردم‌، خطاي‌ وي‌ مانند خطاي‌ مردم‌ است‌، و صوابش‌ مانند صواب‌ مردم‌.

و با سند ديگر از محمد بن‌ سلم‌ خَتْلي‌ كه‌ گفت‌: براي‌ ما ابوالعبّاس‌ احمد بن‌ علي‌ بن‌ مسلم‌ آبار، در شهر جمادي‌الآخرة‌ از سنة‌ 288 املاء نمود و گفت‌: طوائفي‌ كه‌ بر أبوحنيفه‌ ردّ كرده‌اند عبارتند از: أيُّوب‌ سَخْتِياني‌، و جرير بن‌ حازِم‌، و هَمَّام‌ بن‌ يَحيي‌، و حَمّاد بن‌ سَلِمَة‌، و حَمَّاد بن‌ زيد، و أبوعوانة‌، و عَبدالوارث‌، و سَوَّار عنبري‌ قاضي‌، و يزيد بن‌ زريع‌، و علي‌ بن‌ عاصِم‌، و مالِك‌ بن‌ أنس‌، و «جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد»، و عُمَر بن‌ قَيْس‌، و أبو عبدالرّحمن‌ مُقْرِي‌ء، و سَعيد بن‌ عبدالعزيز، و أوْزاعي‌، و عبدالله‌ بن‌ مُبَارَك‌، و أبواسحق‌ فَزاري‌، و يوسف‌ بن‌ أسْبَاط‌، و محمد بن‌ جابر، و سفيان‌ ثَوْري‌، و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَة‌، و حَمَّاد بن‌ ابي‌سليمان‌، و ابن‌ أبي‌ ليلي‌، و حَفْص‌ بن‌ غياث‌، و أبوبكر بن‌ عَيَّاش‌، و شريك‌ بن‌ عبدالله‌، و وَكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌، و رَقَبَة‌ بن‌ مُصْقَلَة‌، و فَضل‌ بن‌ موسي‌، و عيسي‌ بن‌ يونس‌، و حَجَّاج‌ بن‌ أرطاة‌، و مالك‌ بن‌ مغول‌، و القاسم‌ بن‌ حبيب‌، و ابن‌ شُبْرُمَة‌.[315]

امَّا مواردي‌ را كه‌ ما از تاريخ‌ خطيب‌ برگزيده‌ايم‌ عبارتند از:

اوَّل‌: حارث‌ بن‌ عمير مي‌گويد: شنيدم‌ كه‌ ابوحنيفه‌ مي‌گفت‌: اگر دو نفر شاهد نزد قاضي‌ شهادت‌ دهند كه‌: فلان‌ بن‌ فلان‌ زنش‌ را طلاق‌ داده‌ است‌. و آن‌ دو شاهد هر دو بدانند كه‌ شهادتشان‌ شهادت‌ زور و باطل‌ بوده‌ است‌ و قاضي‌ ميان‌ زن‌ و شوهر جدائي‌ افكند، پس‌ از آن‌، يكي‌ از آن‌ دو شاهد زن‌ را ملاقات‌ كند، آيا جائز است‌ وي‌ را به‌ ازدواج‌ خود درآورد؟! ابوحنيفه‌ در پاسخ‌ سوال‌ خود گفت‌: آري‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر قاضي‌ بعداً بفهمد آن‌ دو شاهد، شاهد باطل‌ بوده‌اند، آياجايز است‌ ميان‌ آن‌شاهد و زني‌ كه‌گرفته‌ است‌ جدائي‌بيفكند؟!ابوحنيفه‌ گفت‌:نمي‌تواند.[316]

دوم‌: با سند خود از اسمعيل‌ بن‌ عيسي‌ بن‌ علي‌ كه‌ گفت‌: شريك‌ به‌ من‌ گفت‌: ابوحنيفه‌ با كفر آوردن‌ به‌ دو آيه‌ از كتاب‌ الله‌ تعالي‌ كافر است‌:

خداوند مي‌فرمايد: «وَ يُقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ يُوتُوا الزَّكَاةَ وَ ذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ»؛[317]

و مي‌فرمايد: «لِيَزْدَادُوا إيمَاناً مَعَ إيمَانِهِمْ»؛[318]

با وجودي‌ كه‌ ابوحنيفه‌ معتقد است‌ كه‌ ايمان‌ كم‌ و زيادي‌ نمي‌پذيرد، و معتقد است‌ كه‌ نماز از دين‌ خدا نمي‌باشد.[319]

بازگشت به فهرست

گفتار حمّاد و شريك‌ دربارة‌ انحراف‌ ابوحنيفه‌
سوم‌: با سند خود از عبدالرَّحمن‌ بن‌ حَكَم‌ بن‌ شتر بن‌ سلمان‌ از پدرش‌ - يا غير پدرش‌ و گمان‌ بيشتر من‌ آن‌ است‌ كه‌ از غير پدرش‌ مي‌باشد - كه‌ گفت‌: من‌ حضور حَمّاد بن‌ أبي‌سليمان‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌ ابوحنيفه‌ روي‌ آورد. چون‌ حَمّاد او را ديد گفت‌: لاَ مَرْحَباً وَ لاَ أهْلاً، اگر سلام‌ كند جواب‌ سلامش‌ را ندهيد! و اگر نشست‌ براي‌ او جا باز نكنيد!

در اين‌ حال‌ ابوحنيفه‌ رسيد و نشست‌. حَمّاد در مطلبي‌ سخن‌ آغاز كرد، ابوحنيفه‌ آن‌ را ردّ كرد. حَمّاد مشتي‌ از ريگ‌ برگرفت‌ و بر وي‌ پاشيد.[320]

چهارم‌: با سند خود از شريك‌ بن‌ عبدالله‌ قاضي‌ كوفه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ ابوحنيفه‌ را از زندقه‌ دوبار توبه‌ داده‌اند.[321] و از شريك‌ سوال‌ شد: از چه‌ چيز وي‌ را توبه‌ داده‌اند؟! شريك‌ گفت‌: از كفر.[322] و سفيان‌ ثَوْري‌ مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ را دوبار از كفر توبه‌ داده‌اند.[323] و يعقوب‌ گفته‌ است‌: چندين‌ بار.[324] و سفيان‌ ثوري‌ گفته‌ است‌ چندين‌ بار.[325] و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنه‌ گفته‌ است‌: سه‌ بار.[326] و محمد بن‌ عبدالله‌ شافعي‌ گفته‌ است‌: از جعفر بن‌ شاكر شنيدم‌ كه‌ ابن‌سِنْدي‌ از عبدالله‌ بن‌ ادريس‌ روايت‌ مي‌كرد كه‌ او مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ را دوبار توبه‌ داده‌اند و وي‌ مي‌گفت‌: كَذَّابٌ مَنْ زَعَمَ أنَّ الاءيْمَانَ لاَيَزِيدُ وَ لاَيَنْقُصُ.[327]

«بسيار دروغگوست‌ آن‌ كس‌ كه‌ گمان‌ كند ايمان‌ زيادتي‌ و نقصان‌ نمي‌پذيرد.»

پنجم‌: با سند خود آورده‌ است‌ از ابوبكر بن‌ أبي‌ داود سَجِسْتاني‌ كه‌ وي‌ روزي‌ به‌ اصحاب‌ خود مي‌گفت‌: نظريّة‌ شما دربارة‌ مسأله‌اي‌ كه‌ در آن‌ مالك‌ و اصحابش‌، و شافعي‌ و اصحابش‌، و أوزاعي‌ و اصحابش‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌ و اصحابش‌، و سفيان‌ ثَوْري‌ و اصحابش‌، و احمدبن‌حَنْبل‌ و اصحابش‌ در آن‌ اتّفاق‌ كرده‌ باشند، چيست‌؟!

گفتند: اي‌ ابوبكر در جهان‌ مسأله‌اي‌ از اين‌ صحيحتر يافت‌ نمي‌شود!

أبوبكر سجستاني‌ گفت‌: تمام‌ اين‌ افراد، اتّفاق‌ نموده‌اند بر ضلالت‌ ابوحنيفه‌[328].

ششم‌: با سند خود از أبومُطيع‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ مي‌گفت‌: بهشت‌ و جهنّم‌ چون‌ مخلوق‌ مي‌باشند لهذا فاني‌ مي‌گردند. ابومطيع‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌. سرّاج‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌. نجّاد مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌، زيرا خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد: «اُكُلُهَا دَائِمٌ»[329] . ابن‌ فضل‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌.[330]

هفتم‌: با سند خود از أبواسحق‌ فزاري‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ مي‌رفتم‌ و از مسألة‌ جنگ‌ مي‌پرسيدم‌. از مسأله‌اي‌ سوال‌ نمودم‌ و او جوابي‌ گفت‌. من‌ گفتم‌: از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ چنين‌ و چنان‌ روايت‌ گرديده‌ است‌.

ابو حنيفه‌ گفت‌: دَعْنَا مِنْ هَذَا .[331] «واگذار ما را از اين‌ روايت‌ رسول‌ الله‌!»

و با سند خود از علي‌ بن‌ عاصم‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: أبوحنيفه‌ حديثي‌ را از پيغمبر صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) وسلّم‌ روايت‌ كرد و گفت‌: لاَ آخُذُ بِهِ. «من‌ به‌ آن‌ عمل‌ نمي‌كنم‌.»

من‌ به‌ او گفتم‌: از پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ است‌. گفت‌: لاَ آخُذُ بِهِ![332].

هشتم‌: با سند خود از يحيي‌ بن‌ آدم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ به‌ أبوحنيفه‌ گفته‌ شد: رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ فرموده‌اند: الْوُضُوءُ نِصْفُ الاءيْمَانِ . «وضو گرفتن‌ نصف‌ ايمان‌ است‌.»

ابو حنيفه‌ گفت‌: بنابراين‌ واجب‌ است‌ دوبار وضو بگيرد تا ايمانش‌ كامل‌ گردد.

راوي‌ روايت‌ از يحيي‌ كه‌ اسحق‌ مي‌باشد گفت‌: يحيي‌ بن‌ آدم‌ گفت‌: معني‌ نصف‌ بودن‌ وضو ازايمان‌، نصف‌ بودن‌ آن‌ از نماز است‌. به‌جهت‌ آنكه‌ خداوند نماز را ايمان‌ ناميده‌ و فرموده‌ است‌: «وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُضِيعَ إيمَانَكُمْ»[333] يعني‌ صَلَوتَكُمْ(نمازتان‌ را).

بازگشت به فهرست

تفسير غلط‌ ابوحنيفه‌ از لاأدري‌ نصف‌ العلم‌
و پيغمبر فرموده‌ است‌: لاَتُقْبَلُ صَلَوةٌ إلاَّ بِطَهُورٍ . «نماز قبول‌ نمي‌شود مگر با طهور.» عليهذا طهور كه‌ همان‌ وضو مي‌باشد نصف‌ ايمان‌ خواهد گرديد، زيرا كه‌ نماز تمام‌ نمي‌شود مگر با وضو.

عبدالله‌ گفت‌: اسحق‌ گفت‌: يحيي‌ بن‌ آدم‌ گويد كه‌ چون‌ گفتار آن‌ كس‌ را كه‌ گفت‌: لاَأدْرِي‌ نِصْفُ الْعِلْمِ «نمي‌دانم‌، نصف‌ علم‌ است‌» به‌ ابوحنيفه‌ گفتند، او گفت‌: بنابراين‌ واجب‌ است‌ دوبار بگويد: نمي‌دانم‌، تا علمش‌ كامل‌ گردد.

و يحيي‌ گفت‌: تفسير لاَأدْرِي‌ نِصْفُ الْعِلْمِ آن‌ مي‌باشد كه‌ تمام‌ علم‌ عبارت‌ است‌ از أدْرِي‌ وَ لاَأدْرِي‌ «مي‌دانم‌ و نمي‌دانم‌». بناءً عليهذا يكي‌ از اين‌ دو تا نصف‌ علم‌ خواهد بود.[334]

نهم‌: با سند خود از وَكيع‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: ابن‌ مبارك‌ از ابوحنيفه‌ دربارة‌ بالا بردن‌ دستها در وقت‌ تكبير براي‌ ركوع‌ پرسيد.

ابوحنيفه‌ گفت‌: مگر نمازگزار در اين‌ حال‌ مي‌خواهد پرواز كند كه‌ دست‌ خود را بالا ببرد؟!

وكيع‌ مي‌گويد: ابن‌ مبارك‌ مرد عاقلي‌ بود، به‌ ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر نمازگزار در بار اوَّل‌ كه‌ تكبيرة‌ الاءحرام‌ گفت‌ پرواز كرده‌ بود، اين‌ بار دوم‌ هم‌ كه‌ براي‌ ركوع‌ مي‌باشد پرواز مي‌كند: «إنْ كَانَ طَارَ فِي‌ الاُولَي‌ فَإنَّهُ يَطِيرُ فِي‌ الثَّانِيَةِ» . أبوحنيفه‌ ساكت‌ شد و چيزي‌ نگفت‌.[335]

دهم‌: با سند خود از مومّل‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ حَمّاد بن‌ سَلِمَه‌ - در هنگامي‌ كه‌ ذكر ابوحنيفه‌ به‌ ميان‌ آمده‌ بود - مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ به‌ آثار و سُنن‌ روي‌ آورد و آنها را طبق‌ رأي‌ خودش‌ بازگردانيد.[336]

بازگشت به فهرست

حكم‌ ابوحنيفه‌ در بريدن‌ دست‌ دزد نهال‌ خرما
يازدهم‌: با سند خود از بِشْر بن‌ سَري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ نزد أبوعُوَانه‌ رفتم‌ و به‌ وي‌ گفتم‌: به‌ من‌ چنين‌ رسيده‌ است‌ كه‌ در نزد تو كتابي‌ از ابوحنيفه‌ موجود است‌! آن‌ را براي‌ من‌ بيرون‌ بياور!

به‌ من‌ گفت‌: اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! مرا بدان‌ كتاب‌ متذكّر نمودي‌! برخاست‌ و رفت‌ به‌ سوي‌ صندوقي‌ كه‌ داشت‌ و كتابي‌ را از آن‌ بيرون‌ آورد. و آن‌ را تكّه‌ تكّه‌ نمود و پرت‌ كرد. من‌ به‌ أبوعوانه‌ گفتم‌: چرا اين‌ كار را كردي‌؟!

گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ نشسته‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌ پيكي‌ از جانب‌ سلطان‌ به‌ عجله‌ آمد به‌ طوري‌ كه‌ گويا آهن‌ سرخ‌ بود و مي‌خواستند قِلادة‌ امر را بر عهدة‌ او نهند.[337]

آن‌ فرستاده‌ گفت‌: امير مي‌گويد: رَجُلٌ سَرَقَ وَدِيّاً فَمَا تَرَي‌؟ «مردي‌ نهال‌ خرما دزديده‌ است‌، نظر تو درباره‌او چيست‌؟!»

ابوحنيفه‌ بدون‌ درنگ‌ و شكّ و ترديد در كلام‌ گفت‌: اگر قيمتش‌ ده‌ درهم‌ است‌ دست‌ او را قطع‌ كنيد! آن‌ مرد رسول‌ بازگشت‌. من‌ به‌ ابوحنيفه‌ گفتم‌: ألاَ تَتَّقِي‌ اللهَ «آيا تقواي‌ خدا را پيشه‌ نمي‌سازي‌!»

حديث‌ كرد براي‌ من‌ يحيي‌ بن‌ سعيد از محمد بن‌ يحيي‌ بن‌ حبان‌ از رافِع‌ بن‌ خَديج‌ كه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ گفت‌: لاَ قَطْعَ فِي‌ ثَمَرٍ وَ لاَ كَثَرٍ .

«در دزديدن‌ ميوه‌ و در دزديدن‌ جُمَّار خرما - يا طَلْعِ خرما - نبايد دست‌ دزد را بريد.» فوراً برخيز و مرد را درياب‌ كه‌ دستش‌ بريده‌ مي‌گردد.

أبوحنيفه‌ بدون‌ ترديد و درنگ‌ گفت‌: ذَاكَ حُكْمٌ قَدْ مَضَي‌ فَانْتَهَي‌! «آن‌ حكمي‌ بود كه‌ صادر شد و نافذ گرديد و به‌ پايان‌ رسيد» و دست‌ مرد را بريدند. أبوعوانه‌ مي‌گويد: اينچنين‌ مردي‌ در نزد من‌ كتاب‌ ندارد.[338]

دوازدهم‌: با سند خود از أبوعاصم‌ از أبوعُوانه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ وي‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ بودم‌، مردي‌ از او پرسيد: مردي‌ «وَدِيَّه‌»اي‌(نهال‌ خرمائي‌) را دزديده‌ است‌. ابوحنيفه‌ گفت‌: بايد دستش‌ قطع‌ گردد. من‌ به‌ او گفتم‌: يحيي‌ بن‌ سعيد از محمد بن‌ يحيي‌ بن‌ حبان‌ از رافع‌ خَديج‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: رسول‌ الله‌ صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ گفتند: لاَ قَطْعَ فِي‌ ثَمَرٍ وَ لاَ كَثَرٍ .[339]

أبوحنيفه‌ گفت‌: أيِّشْ تَقُولُ؟! «اين‌ چه‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ مي‌گوئي‌؟!»

گفتم‌: نَعَم‌! «آري‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌» گفت‌: به‌ من‌ اين‌ مطلب‌ نرسيده‌ است‌!

گفتم‌: الآن‌ اين‌ مردي‌ را كه‌ فتوي‌ به‌ قطع‌ يد او دادي‌ برگردان‌! گفت‌: دَعْهُ! فَقَدْ جَرَتْ بِهِ الْبِغَالُ الشُّهُبُ .[340] «واگذار او را! چرا كه‌ يابوهاي‌ سپيد خال‌ سياه‌دار او را براي‌ قطع‌ يد برده‌اند. ابوعاصم‌ گفت‌: أخَافُ أنْ تَكُونَ جُرْتَ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ!

«من‌ مي‌ترسم‌ از آنكه‌ تو كه‌ أبوعوانه‌ هستي‌(به‌ واسطة‌ عدم‌ اطلاع‌ و افشاء به‌ حاكم‌) در قطع‌ و بريدن‌ گوشت‌ و خون‌ او، بر آن‌ مرد بي‌گناه‌ ستم‌ نموده‌ باشي‌!»[341]

سيزدهم‌: با سند خود نقل‌ مي‌كند از علي‌ بن‌ صالح‌ بَغَوي‌ كه‌ اين‌ ابيات‌ را كه‌ از احمد بن‌ معدّل‌ مي‌باشد، محمد بن‌ زيد واسطي‌ براي‌ من‌ انشاء كرده‌ است‌:

إنْ كُنْتِ كَاذِبَةَ الَّذِي‌ حَدَّثْتِنِي‌ فَعَلَيْكِ إثْمُ أبِي‌حَنِيفَةَ أوْ زُفَرْ 1

الْمَائِلَيْنَ إلَي‌ الْقِيَاسِ تَعَمُّداً وَالرَّاغِبَيْنِ عَنِ التَّمَسُّكِ بِالْخَبَرِ[342] 2

1- «اي‌ زن‌ اگر آنچه‌ را كه‌ به‌ من‌ گفتي‌ دروغ‌ باشد، بر عهدة‌ تو باشد گناه‌ ابوحنيفه‌ يا زُفَر.

2- آنان‌ كه‌ عمداً عمل‌ به‌ قياس‌ نمودند، و از تمسّك‌ به‌ خبر صحيح‌ وارد از رسول‌ خدا اعراض‌ نمودند.»

بازگشت به فهرست

تشبيه‌ ابوحنيفه‌ به‌ مولَّدون‌ بني‌اسرائيل‌
چهاردهم‌: خطيب‌ مي‌گويد: خبر داد به‌ ما ابونُعَيم‌ حافِظ‌ از محمد بن‌ احمد بن‌ حسن‌ صَوَّاف‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما بِشر بن‌ موسي‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما حميدي‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما سفيان‌ از هشام‌ بن‌ عُروه‌ از پدرش‌ كه‌ گفت‌: لَمْ يَزَلْ أمْرُ بَنِي‌إسْرَائيلَ مُعْتَدِلاً حَتَّي‌ ظَهَرَ فِيهِمُ الْمُوَلَّدُونَ، أبْنَاءُ سَبَايَا الاُمَمِ، فَقَالُوا فِيهِمْ بِالرَّأيِ فَضَلُّوا وَ أضَلُّوا.

«پيوسته‌ جريان‌ امور بني‌ اسرائيل‌ بر حُسن‌ و اعتدال‌ سپري‌ مي‌شد تا هنگامي‌ كه‌ در ايشان‌ مولَّدين‌، پسران‌ اسيران‌ امَّتها به‌ ظهور رسيدند، و در ميان‌ آنها با رأي‌ خودشان‌ عمل‌ نمودند، پس‌ هم‌ خودشان‌ گمراه‌ شدند و هم‌ دگران‌ را گمراه‌نمودند.»

سفيان‌ گفت‌: و همين‌ طور در اين‌ امَّت‌ امور مردم‌ به‌ حسن‌ و اعتدال‌ مي‌گذشت‌ تا هنگامي‌ كه‌ ابوحنيفه‌ در كوفه‌، و ] عثمان‌ [ بتي‌ در بصره‌، و رَبيعة‌ ] بن‌ أبي‌- عبدالرّحمن‌ [ در مدينه‌ آن‌ را تغيير دادند. و چون‌ ما در ايشان‌ نظر افكنديم‌ ديديم‌ ايشان‌ از پسران‌ اسيران‌ امَّتها مي‌باشند.[343]

پانزدهم‌: با سند خود از حَمْدَوَيْه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ به‌ محمد بن‌ مَسْلَمَه‌ گفتم‌: به‌ چه‌ علّت‌ رأي‌ نُعمان‌ داخل‌ همة‌ شهرها شده‌ است‌ بجز مدينه‌؟!

در پاسخ‌ گفت‌ به‌ علّت‌ آنكه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ فرموده‌ است‌: لاَيَدْخُلُهَا الدَّجَّالُ وَ لاَ الطَّاعُونَ . «در مدينه‌، دَجّال‌ و طاعون‌ داخل‌ نمي‌شوند.» و أبوحنيفه‌ دَجَّالي‌ مي‌باشد از دَجَّالان‌.[344]

شانزدهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از ابوصالح‌ اسدي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از شَريك‌ كه‌ مي‌گفت‌: لاَنْ يَكُونَ فِي‌ كُلِّ حَيٍّ مِنَ الاحْيَاءِ خَمَّارٌ خَيْرٌ مِنْ أنْ يَكُونَ فِيهِ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ أبِي‌حَنِيفَةَ[345].

«در هر قبيله‌اي‌ از قبائل‌ اگر يك‌ نفر شراب‌ فروش‌ باشد، بهتر از آن‌ است‌ كه‌ در آنجا مردي‌ از اصحاب‌ ابوحنيفه‌ بوده‌ باشد.»

و با سند ديگر خود روايت‌ مي‌كند از منصور بن‌ أبي‌ مزاحم‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از شريك‌ بن‌ عبدالله‌ كه‌ مي‌گفت‌: لَوْ أنَّ فِي‌ كُلِّ رَبْعٍ مِنْ أرْبَاعِ الْكُوفَةِ خَمَّارٌ يَبيعُ الْخَمْرَ كَانَ خَيْراً مِنْ أنْ يَكُونَ فِيهِ مَنْ يَقُولُ بِقَوْلِ أبِي‌حَنِيفَةَ.[346]

«اگر در هر ناحيه‌اي‌ از نواحي‌ كوفه‌ يك‌ نفر شراب‌ فروش‌ باشد كه‌ شراب‌ بفروشد، بهتر است‌ از آنكه‌ در آن‌ كسي‌ باشد كه‌ طبق‌ گفتار أبوحنيفه‌ سخن‌ گويد.»

هفدهم‌: با سند خود از أسْود بن‌ عامِر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ شريك‌ گفت‌:

إنَّمَا كَانَ أبُوحَنِيفَةَ جَرَباً[347]. «فقط‌ وجود أبوحنيفه‌ جَرَبي‌ بود كه‌ در ميان‌ مردم‌ افتاد.»

هجدهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از ابن‌ ابي‌سريج‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ شافعي‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ مي‌گفت‌ در وقتي‌ كه‌ از وي‌ سوال‌ شد: آيا ابوحنيفه‌ را مي‌شناسي‌؟!

در جواب‌ گفت‌: آري‌! گمان‌ شما چگونه‌ است‌ به‌ مردي‌ كه‌ اگر بگويد: اين‌ ستون‌ از طلاست‌، براي‌ آن‌ اقامة‌ حجّت‌ مي‌كند تا آنكه‌ آن‌ را طلا مي‌كند با وجودي‌ كه‌ آن‌ ستون‌ از چوب‌ يا از سنگ‌ مي‌باشد؟!

ابو محمد مي‌گويد: مُفاد جواب‌ مالِك‌ آن‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ بر خطاي‌ خودش‌ پافشاري‌ مي‌كند، و براي‌ آن‌ اقامة‌ حجّت‌ و برهان‌ مي‌نمايد، و در صورتي‌ كه‌ صواب‌ به‌ او نشان‌ داده‌ شود و مبيّن‌ گردد، معذلك‌ به‌ آن‌ بر نمي‌گردد.[348]

صدر اين‌ روايت‌ را خطيب‌ از شافعي‌ از مالِك‌ با سند ديگر در بيان‌ فقه‌ ابوحنيفه‌ ذكر كرده‌ است‌.[349]

بازگشت به فهرست

ردّ هارون‌ بر ابويوسف‌ قاضي‌ شاگرد ابوحنيفه‌
نوزدهم‌: با سند صحيح‌ خود روايت‌ مي‌كند از ابوبلال‌ أشعري‌ كه‌ گفت‌: از ابويوسف‌ قاضي‌ شنيدم‌ مي‌گفت‌: من‌ با شريك‌، و ابراهيم‌ بن‌ أبي‌يحيي‌، و حَفص‌ بن‌ غِياث‌، نزد هارون‌ الرَّشيد بوديم‌. هارون‌ از مسأله‌اي‌ پرسش‌ كرد.

ابراهيم‌ بن‌ أبي‌ يحيي‌ گفت‌: صالح‌ غلام‌ توأمه‌ از أبوهريره‌ براي‌ ما حديث‌ نمود كه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌(چنان‌ فرمود).

و شريك‌ گفت‌: حديث‌ كرد براي‌ ما ابواسحق‌ از عمرو بن‌ مَيْمون‌ كه‌ عُمَر بن‌ خَطَّاب‌ چنين‌ گفت‌.

و حَفص‌گفت‌: حديث‌كرد براي‌ما أعمش‌ ازابراهيم‌ ازعَلْقمه‌كه‌ عبدالله‌چنان‌گفت‌.

أبو يوسف‌ مي‌گويد: هارون‌ به‌ من‌ گفت‌: تو چه‌ مي‌گوئي‌؟!

من‌ گفتم‌: مي‌گويم‌: ابوحنيفه‌ چنين‌ گفت‌.

أبو يوسف‌ مي‌گويد: هارون‌ به‌ من‌ گفت‌: خَاكْ بِسَرْ .

خطيب‌ مي‌گويد: قُلْتُ: تَفْسِيرُهُ تُرَابٌ عَلَي‌ رَأسِكَ.[350]

جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ در اينجا فقط‌ عبارت‌ «خاك‌ بسر» را هارون‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ گفته‌ است‌ و خطيب‌ تفسير و معني‌ آن‌ را به‌ زبان‌ عربي‌ آورده‌ است‌.

بيستم‌: با سند خود روايت‌ كرده‌ است‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ كه‌ گفت‌:

مَنْ نَظَرَ فِي‌ كِتَابِ الْحِيَلِ لاِبِي‌حَنِيفَةَ أحَلَّ مَا حَرَّمَ اللهُ، وَ حَرَّمَ مَا أحَلَّ اللهُ .[351]

«هر كس‌ در كتاب‌ «حِيَل‌» ابوحنيفه‌ نظر كند براي‌ به‌ كار بستن‌ آن‌، حلال‌ شمرده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خداوند حرام‌ كرده‌، و حرام‌ شمرده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خداوند حلال‌ كرده‌ است‌.»

و از اينجا دستگير مي‌شود كه‌: أبوحنيفه‌ در كتاب‌ «حِيَل‌» خود كه‌ به‌ عقيدة‌ خود خواسته‌ است‌ حيله‌هاي‌ شرعي‌ را به‌ كار ببندد، به‌ قدري‌ از واقعيّت‌ دور افتاده‌ است‌ كه‌ احكام‌ خداوند به‌ واسطة‌ آن‌ دگرگون‌ مي‌گردد.

همان‌ طور كه‌ خطيب‌ با سند خود روايت‌ مي‌كند از احمد بن‌ سعيد دارمي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از نَضْر بن‌ شُمَيِّل‌ كه‌ مي‌گفت‌: فِي‌ كِتَابِ الْحِيَلِ كَذَا كَذَا مَسْألَةً كُلُّهَا كُفْرٌ.[352] «در كتاب‌ حيل‌، فلان‌ مقدار و فلان‌ مقدار مسأله‌ مي‌باشد كه‌ جميع‌ آنها كفر است‌.»

بازگشت به فهرست

فتواي‌ ابوحنيفه‌ زنها را از شوهران‌ جدا مي‌كند
و با سند خود از أبو اسحق‌ طالقاني‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ شنيدم‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ كه‌ مي‌گفت‌: مَنْ كَانَ عِنْدَهُ كِتَابُ حِيَلِ أبِي‌حَنِيفَةَ يَسْتَعْمِلُهُ - أوْ يُفْتِي‌ بِهِ - فَقَدْ بَطَلَ حَجُّهُ، وَ بَانَتْ مِنْهُ امْرَأتُهُ.

«هر كس‌ در نزد وي‌ كتاب‌ حِيَل‌ أبوحنيفه‌ بوده‌ باشد و بدان‌ عمل‌ كند - يا بدان‌ فتوي‌ دهد - تحقيقاً حجّش‌ باطل‌ است‌، و زنش‌ از او جدا گرديده‌ است‌.»

غلام‌ ابن‌ مبارك‌ به‌ او گفت‌: اي‌ أبوعبدالرحمن‌! من‌ چنين‌ نمي‌دانم‌ كه‌ كتاب‌ حيل‌ را كسي‌ نوشته‌ باشد مگر شيطان‌!

ابن‌ مبارك‌ گفت‌: آن‌ كس‌ كه‌ كتاب‌ حيل‌ را نوشته‌ است‌ از شيطان‌ شرورتر است‌.[353]

و با سند خود أيضاً روايت‌ مي‌كند از زكريّا بن‌ سَهْل‌ مروزي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ ابواسحق‌ طالقاني‌ مي‌گفت‌: من‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌:

مَنْ كَانَ كِتَابُ الْحِيَلِ فِي‌ بَيْتِهِ يُفْتِي‌ بِهِ أوْيَعْمَلُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ كَافِرٌ بَانَتِ امْرَأتُهُ وَ بَطَلَ حَجُّهُ. «هر كس‌ در خانة‌ وي‌ كتاب‌ حيل‌ بوده‌ باشد و بدان‌ فتوي‌ دهد و يا عمل‌ كند او كافر است‌؛ زنش‌ از او جدا و حجّش‌ باطل‌ است‌.»

طالقاني‌ گفت‌: به‌ ابن‌مبارك‌ گفته‌ شد: در اين‌ كتاب‌ آمده‌ است‌ كه‌:

إذَا أرَادَتِ الْمَرْأةُ أنْ تَخْتَلِعَ مِنْ زَوْجِهَا ارْتَدَّتْ عَنِ الاءسْلاَمِ حَتَّي‌ تَبِينَ، ثُمَّ تُرَاجِعَ الاءسْلاَمَ.

«هر وقت‌ زني‌ بخواهد از شوهرش‌ جدا گردد از اسلام‌ ارتداد كند(مرتد گردد) تا به‌ واسطة‌ ارتداد حكم‌ به‌ بينونت‌ و جدائي‌ گردد، سپس‌ به‌ اسلام‌ برگردد.»

عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ گفت‌: كسي‌ كه‌ چنين‌ قراري‌ بدهد كافر مي‌باشد، زنش‌ از او جدا و حجّش‌ باطل‌ مي‌گردد.

خاقان‌ موذّن‌ به‌ عبدالله‌ گفت‌: مَا وَضَعَهُ إلاَّ إبْلِيسُ . «اين‌ حكم‌ را قرار نداده‌ است‌ مگر ابليس‌.»

عبدالله‌ گفت‌: الَّذِي‌ وَضعَهُ أبْلَسُ مِنْ إبْلِيسَ .[354] «آن‌ كس‌ كه‌ اين‌ كيفيّت‌ را جعل‌ و قرار داده‌ است‌، تلبيس‌ و تدليسش‌ از إبليس‌ بيشتر است‌.»

و لهذا مي‌بينيم‌ عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ از ابوحنيفه‌ برگشته‌ است‌ و در اوَّل‌ امر كه‌ از وي‌ جانبداري‌ مي‌نموده‌ است‌ در آخر امر كه‌ بدين‌ آراء و حيل‌ و فتاواي‌ شيطاني‌ او رسيده‌ است‌ از تمام‌ رواياتي‌ كه‌ از وي‌ روايت‌ نموده‌ عدول‌ كرده‌ و به‌ درگاه‌ خداوند استغفار نموده‌ است‌.

خطيب‌ مي‌گويد: خبر داد به‌ من‌ زكريّا كه‌ خبر داد به‌ ما حسين‌ بن‌ عبدالله‌ نيشابوري‌ و گفت‌: من‌ شهادت‌ مي‌دهم‌ دربارة‌ عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ آن‌ گونه‌ شهادتي‌ كه‌ خداوند از من‌ سوال‌ كند كه‌ او به‌ من‌ گفت‌: يَا حُسَيْنُ قَدْ تَرَكْتُ كُلَّ شَيْءٍ رَوَيْتُهُ عَنْ أبِي‌حَنِيفَةَ، فَأسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أتُوبُ إلَيْهِ.[355]

«اي‌ حسين‌! از جميع‌ آنچه‌ از ابوحنيفه‌ روايت‌ نموده‌ام‌ دست‌ شسته‌ام‌! بنابراين‌ من‌ از آنها استغفار مي‌كنم‌ و به‌ خداوند توبه‌ دارم‌!»

بيست‌ و يكم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ يوسف‌ فريابي‌ كه‌ مي‌گفت‌: سفيان‌ ثوري‌ نهي‌ مي‌كرد از نظر در رأي‌ أبوحنيفه‌، و از محمد بن‌ يوسف‌ شنيدم‌ در وقتي‌ كه‌ از وي‌ سوال‌ شد كه‌: آيا سفيان‌ ثوري‌ از ابوحنيفه‌ روايت‌ كرده‌ است‌؟! در جواب‌ گفت‌: مَعَاذَ اللهِ! از سفيان‌ ثوري‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: چه‌ بسا اتّفاق‌ مي‌افتد كه‌ ابوحنيفه‌ از من‌ چيزي‌ مي‌پرسد در حالي‌ كه‌ من‌ از سوال‌ وي‌ كراهت‌ دارم‌. و من‌ هيچ‌ گاه‌ از ابوحنيفه‌ چيزي‌ را نپرسيده‌ام‌.[356]

بازگشت به فهرست

شهادت‌ علماي‌ عامّه‌ بر تهي‌ بودن‌ ابوحنيفه‌ از علم‌
بيست‌ و دوم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ عُبَيد طَنافسي‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ از سفيان‌ ثوري‌ هنگامي‌ كه‌ ذكري‌ از ابوحنيفه‌ به‌ ميان‌ آمد كه‌ گفت‌: يَتَعَسَّفُ الاُمُورَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاَ سُنَّةٍ .[357] «در امور بدون‌ علم‌ و بدون‌ سنّت‌ با كجروي‌ راه‌ مي‌رود.»

بيست‌ و سوم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از سفيان‌ بن‌ وكيع‌ جرّاح‌ كه‌ مي‌گفت‌: از پدرم‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: چون‌ در مجلس‌ سفيان‌ ذكري‌ از ابوحنيفه‌ شد گفت‌: كَانَ يُقَالُ: عَوِّذُوا بِاللهِ مِنْ شَرِّ النَّبَطِيِّ إذَا اسْتَعْرَبَ![358] «اين‌ طور گفته‌ مي‌شود: پناه‌ ببريد به‌ خدا از شر مرد نَبَطي‌ زماني‌ كه‌ در زيّ عرب‌ درآيد!»

بيست‌ و چهارم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از عبدالله‌ بن‌ عبدالرّحمن‌ كه‌ گفت‌: چون‌ از قَيْس‌ بن‌ رَبيع‌ راجع‌ به‌ ابوحنيفه‌ پرسش‌ شد گفت‌: مِنْ أجْهَلِ النَّاسِ بِمَا كَانَ، وَ أعْلَمِهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ.[359] «وي‌ از جاهلترين‌ مردم‌ مي‌باشد به‌ امور واقع‌ شده‌ و حقيقيّه‌، و عالمترين‌ مردم‌ است‌ به‌ امور واقع‌ نشده‌ و أباطيل‌ و امور موهومه‌!»

بيست‌ و پنجم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از زكريّا كه‌ گفت‌: از محمد بن‌ وليد بُسْري‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ بر حفظ‌ و ضبط‌ و ثبت‌ قول‌ ابوحنيفه‌ تأكيد داشتم‌. تا هنگامي‌ كه‌ من‌ روزي‌ نزد أبوعاصم‌ بودم‌ و بعضي‌ از مسائل‌ ابوحنيفه‌ را به‌ عنوان‌ درس‌ پس‌ دادن‌ بر وي‌ عرضه‌ مي‌داشتم‌، به‌ من‌ گفت‌: مَا أحْسَنَ حِفْظَكَ، وَلَكِنْ مَا دَعَاكَ أنْ تَحْفَظَ شَيْئاً تَحْتَاجُ أنْ تَتُوبَ إلَي‌ اللهِ مِنْهُ.[360]

«چه‌ نيكو حفظ‌ نموده‌اي‌! وليكن‌ چه‌ چيز تو را برانگيخت‌ تا حفظ‌ كني‌ چيزي‌ را كه‌ نيازمند گردي‌ تا از آن‌ به‌ سوي‌ خدا توبه‌ نمائي‌؟!»

بيست‌ و ششم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از يحيي‌ بن‌ آدم‌ كه‌ گفت‌: حديث‌ كردند براي‌ ما سفيان‌ بن‌ سعيد و شريك‌ بن‌ عبدالله‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌ و گفتند: أدْرَكْنَا أبَاحَنِيفَةَ وَ مَا يَعْرِفُ بِشَيْءٍ مِنَ الْفِقْهِ، مَا نَعْرِفُهُ إلاَّ بِالْخُصُومَاتِ.[361]

«ما أبوحنيفه‌ را ادراك‌ نموديم‌، و وي‌ را عارف‌ به‌ چيزي‌ از فقه‌ نيافتيم‌، و ما او را فقط‌ عالم‌ به‌ خصومات‌ مي‌دانيم‌.»

بيست‌ و هفتم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از مُزْني‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ كه‌ شافعي‌ مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ با مردي‌ مناظره‌ مي‌كرد و در ميان‌ مناظره‌ با او صدايش‌ را بلند مي‌كرد. در اين‌ حال‌ مردي‌ بر آنها ايستاد و آن‌مرد به‌ ابوحنيفه‌ گفت‌: خطا نمودي‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: آيا تو مگر مي‌داني‌ كه‌ مسأله‌ در چه‌ بحثي‌ است‌ تا خطايش‌ را بشناسي‌؟!

آن‌ مرد گفت‌: نه‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: پس‌ چگونه‌ دانسته‌اي‌ كه‌ من‌ خطا نموده‌ام‌؟!

آن‌ مرد گفت‌: از آنجا دانستم‌ كه‌ هنگامي‌ كه‌ حُجَّت‌ تو بر عليه‌ رفيقت‌ استوار است‌، با او به‌ رِفق‌ و آرامي‌ مباحثه‌ مي‌كني‌، و هنگامي‌ كه‌ حُجَّت‌ او بر عليه‌ تو قوي‌ است‌ فرياد كشيده‌ و عصباني‌ مي‌شوي‌ و جنايت‌ مي‌كني‌!»[362]

بيست‌ و هشتم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از أباربيعه‌ محمد بن‌ عَوْف‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ از حَمّاد بن‌ سَلِمَه‌ شنيدم‌ كه‌ ابوحنيفه‌ را به‌ كنية‌ أبُوجيفَه‌ نام‌ مي‌برد.[363]

بيست‌ و نهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از حنبل‌ بن‌ اسحق‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ حميدي‌ چون‌ مي‌خواست‌ از ابوحنيفه‌ ياد كند به‌ ابوجيفَه‌ ياد مي‌كرد و اين‌ را در سِتْر و پرده‌ نمي‌گفت‌، بلكه‌ در مسجدالحرام‌ در وقتي‌ كه‌ در حلقة‌ خود بود و مردم‌ اطرافش‌ گرد آمده‌ بودند مي‌گفت‌.[364]

سي‌ام‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ بَشّار عبدي‌ بندار كه‌ مي‌گفت‌: كمتر اتّفاق‌ مي‌افتاد كه‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ مهدي‌ ابوحنيفه‌ را ياد كند مگر آنكه‌ مي‌گفت‌: كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْحَقِّ حِجَابٌ .[365] «ميان‌ او و ميان‌ حقّ، حجاب‌ است‌.»

سي‌ و يكم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از عُمَر بن‌ قَيْس‌ كه‌ مي‌گفت‌: مَنْ أرَادَ الْحَقَّ فَلْيَأتِ الْكُوفَةَ فَلْيَنْظُرْ مَا قَالَ أبُوحَنِيفَةَ وَ أصْحَابُهُ فَلْيُخَالِفْهُمْ.[366]

«كسي‌ كه‌ مي‌خواهد حكم‌ حق‌ و واقع‌ را به‌ دست‌ آورد بايد به‌ كوفه‌ بيايد و نظر كند به‌ آنچه‌ ابوحنيفه‌ و اصحابش‌ مي‌گويند و مخالفت‌ آنان‌ را بنمايد!»

و بر همين‌ اساس‌ خطيب‌ با سند خود روايت‌ كرده‌ است‌ از عَمَّار بن‌ زريق‌ كه‌: خَالِفْ أبَاحَنِيفَةَ فَإنَّكَ تُصِيبُ .[367] «با أبوحنيفه‌ خلاف‌ كن‌ تا حقّ را به‌ دست‌ آري‌!»

و بشري‌ گويد: فَإنَّكَ إذَا خَالَفْتَهُ أصَبْتَ .[368] «به‌ سبب‌ آنكه‌ در زماني‌ كه‌ تو با وي‌ مخالفت‌ كردي‌ حكم‌ حقّ را به‌ دست‌ آورده اي‌!»[369]